محمد خاتم پیامبران (ص) صفحه 40

صفحه 40

اصالت فرد از نظر طبیعت بشری

چگونگی این روش و شکل خاص این فعالیت منظم تابع تصوری است که انسان از حقیقت جهان هستی، و از خود که جزء لا ینفک جهان است، داشته باشد. و از این جا است که می‌بینیم گروهی از بشر که برای جهان هستی آفریدگاری اثبات نکرده، پیدایش جهان را اتفاقی می‌پندارند و انسان را همین هیکل مادی (که وجود و بقای آن در میان ولادت و مرگ محصور است) می‌دانند، روش زندگی و مقررات حیات را طوری تنظیم می‌کنند که تنها پاسخ نیازمندیهای مادی چند روزه‌ی زندگی دنیا را می‌دهد و فقط به سوی کامیابی مادی محدود راهنمائی می‌نماید و همچنین کسانی که برای ماده و زندگی مادی اصالت قائلند، چنانکه مشهود است رویه‌شان همین رویه می‌باشد.کسانیکه برای جهان آفریدگاری قائلند و تدبیر جهان و جهانیان را [ صفحه 413] بدست خدایان می‌سپارند، هستی انسان را همین هستی مادی نمی‌دانند و روش زندگی را طوری تنظیم می‌کنند که در همه حال رضایت خدایان را جلب کنند و آنان را به خشم نیاورند تا بدینوسیله در زندگی کامیاب شده از پیش‌آمدهای ناگوار که زائیده‌ی خشم خدایان می‌باشد مصون بمانند. کسانیکه به دین توحید قائلند و برای جهان و جهانیان خدائی یگانه و دانا و توانا و برای انسان زندگی جاودانی که با مرگ و میر از بین نمی‌رود اثبات می‌کنند روش زندگی خود را طوری تنظیم می‌کنند که در همه حال سعادت و کامیابی هر دو جهان (پیش از مرگ و پس از مرگ) را تأمین کند و خوشبختی جاوید را در بر داشته باشد و از اینجا روشن می‌شود که دین همان آئین زندگی است و میان روش دین و روش زندگی، هیچگونه جدائی نیست و کسانیکه روش زندگی را اصالت داده و به دین جنبه‌ی تشریف داده مقررات آن را تشریفات مذهبی می‌نامند سخت دچار اشتباهند و روی همین اصل است که اسلام روش زندگی را دین و راه خدائی را که در برابر بشر گذاشته شده است می‌نامند و آئین حق را راه مستقیم و آئین باطل را راه کج می‌شمرد.چنانکه در قرآن کریم می‌فرماید:ان لعنة الله علی الظالمین الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا و بالآخرة هم کافرون [428] .

جهان‌بینی اسلامی

تصوری که پیغمبر گرامی آن را اساس آئین خود قرار داده اینست [ صفحه 414] که سراسر جهان هستی، آفریده‌ی خدایی است یگانه، که هر جزء از اجزاء جهان را به سوی سعادت و کمال مخصوص آن جزء رهنمایی می‌کند و انسان را نیز که زندگی جاوید دارد به سوی سعادت و کامیابی ویژه‌ی وی با پیروی از روش و پیمودن راهی که خود نشان می‌دهد هدایت می‌نماید.پیغمبر گرامی برای توجیه دعوت خود، انسان طبیعی را (یعنی کسی را که واجد طبیعت انسانی است و با شعور و اراده‌ی خدادادی مجهز بوده با افکار خرافی و تقلیدی آلوده نباشد) متعلق دعوت قرار داده، زیرا چنین فردی با نهاد خدادادی خود صلاحیت درک تصوری را که در بالا گفته شد دارد. وی خود به خود با کمترین تذکری می‌فهمد که جهان با این عظمت و پهناوری و نظام متقن و مرتب، آفریده‌ی آفریدگاریست پاک که با هستی نامتناهی خود مبدء هر کمالی و جمالی بوده، از هر بدی و زشتی منزه می‌باشد و آفرینش جهان و جهانیان گزاف و بدون غایت نبوده روز واپسینی به دنبال دارد و اعمال نیک و بد انسان بدون بازخواست نخواهد بود و در نتیجه روش زندگی خاص برای انسان باید وجود داشته باشد که این تصور را تأمین نماید.انتخاب انسان طبیعی برای تعلیم و تربیت دارای چند نتیجه اساسی زیر است:1- اصل مساوات: این روش نسبت به همه‌ی افراد عمومیت خواهد داشت و هیچگونه فرقی میان سیاه و سفید، زن و مرد، شریف و وضیع، غنی و فقیر، شاه و گدا، قوی و ضعیف، شرقی و غربی، قطبی و استوائی، عالم و جاهل، جوان و پیر و همچنین میان حاضران و آیندگان نخواهد بود، زیرا همه در طبیعت انسانی شریک و با تجهیزات آن مجهزند. این برابری تنها به روش پاک اسلام اختصاص دارد و روشهای [ صفحه 415] دیگر هر کدام به اندازه خود تبعیضاتی دارند، مانند روش وثنیت که میان روحانیان و غیر آنان و میان زن و مرد مثلا فرق کلی قائل می‌باشد و همچنین در کلیمیت میان فرزندان اسرائیل و غیر آنان و در مسیحیت میان مرد و زن و همچنین در روشهای اجتماعی میان اهل وطن و غیر اهل وطن فرقهائی گذاشته می‌شود. تنها اسلام است که جهان انسانیت را واحدی یکنواخت دانسته و بنیاد تبعیض و تفرقه را از بیخ و بن برافکنده است:یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عند الله اتقیکم [429] .انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی بعضکم من بعض [430] .2- اصل واقع‌بینی: نظر باینکه انسان غریزه‌ی واقع‌بینی دارد دستورات و مقرراتی که در این روش منظم شده براساس واقع‌بینی بنا شده است.توضیح اینکه: انسان در فعالیت طبیعی خود در عین حال که با کمک عواطف و احساسات به سوی مقاصد حیاتی خود برانگیخته می‌شود، طبعا به سوی مقاصد واقعی خود رهسپار می‌شود نه به سوی اندیشه و پندار. بچه‌ی نوزادی که دست به پستان مادر زده، شیر می‌خواهد یا از گرسنگی گریه می‌کند، آنچه واقعا شیر است می‌خواهد، نه تصور شیر را، از گرسنگی حقیقی گریه می‌کند نه از اندیشه و پندار. هر فردی [ صفحه 416] که در راه بدست آوردن منافع خود تلاش می‌کند در واقع منافع خود را می‌خواهد نه صورت ذهنی منافع را. همچینین وقتی که احساسات و عواطف، خواسته‌هائی برای انسان جلوه می‌دهند و بدون ملاحظه‌ی صلاح و فساد واقعی، او را به سوی خواستهای خود برمی‌انگیزند قوه‌ی تمیز (خرد) است که عواطف و احساسات را مهار و خواستهای آنها را تعدیل نموده و خیر و شر و صلاح و فساد واقعی را به انسان نشان می‌دهد.خرد است که بیمار را از خوردن غذاهای مضر منع می‌کند اگر چه دلش می‌خواهد، خرد است که انسان را از ورود کارهای خطرناک جلوگیری می‌نماید و بالاخره بخش مهمی از آزادی عمل را از دست انسان می‌گیرد، خرد است که تنها امتیازی است که انسان در برابر سایر حیوانات با آن مجهز و بهترین ابزار واقع‌بینی اوست.مقررات و قوانینی که پیغمبر گرامی برای مردم آورده است بر اساس واقع‌بینی استوار است نه بر پایه‌ی دلخواه آنان. یعنی انسان باید کاری را انجام دهد که واقعا بر صلاح اوست اگر چه دلش نخواهد، نه کاری را که دلش می‌خواهد اگر چه با مصلحت واقعی مطابقت نداشته باشد. امت وقتی کاری را باید بکنند که واقعا مصلحت در آنست و با سعادت زندگیشان وفق می‌دهد اگر چه مخالف خواسته‌شان باشد، نه کاری را که خواسته اکثریتشان باشد، اگر چه خلاف مصلحت واقعیشان باشد.در عرف قرآن کریم امری که واقع یا مصلحت واقعی با آن مطابقت دارد «حق» نامیده می‌شود و یگانه هدفی است که انسان در اعتقاد و عمل خود باید آن را وجهه‌ی همت قرار دهد و از آن تبعیت کند. [ صفحه 417] فماذا بعد الحق الا الضلال [431] .و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض [432] .یک عدد بادام که با شرایط خاصی در زیر زمین قرار می‌گیرد پس از روزی چند پوست آن ترکیده، نوکی سرسبز از مغز آن سر می‌زند و ریشه‌های چندی به اطراف می‌دواند و پیوسته از ریشه‌ها از زمین تغذیه کرده به رشد و نمو خود ادامه می‌دهد، تا یک درخت بادام برومند دارای تنه و شاخه و برگ و شکوفه و میوه گردد.نطفه‌ی حیوانی که در رحم مادر قرار می‌گیرد تحت تأثیر عوامل مخصوصی صورت و اندام ویژه‌ای بخود گرفته، با فعالیتهای نوعی خود روز به روز بزرگتر و کاملتر می‌شود تا به سرحد کمال برسد. به همین ترتیب اگر در یک یک انواع آفریده‌های جهان بررسی اجمالی انجام دهیم روشن و واضح خواهد شد که هر یک از آفریده‌های جهان در هستی خود راه ویژه‌ای را می‌پیماید تا به سرحد کمال خود برسد و از نخستین روز پیدایش متوجه هدف نهائی خود بوده، در خط سیر خود هرگز گمراه نمی‌شود و راه خود را عوض نمی‌کند. مانند اینکه نهال بادام در مسیر خود به اسب تبدیل شود، یا اسبی شب بخوابد و بامداد درخت بادام گردد. بلکه هر آفریده‌ای به هدف نهائی خود از راه آفرینش رهنمائی می‌شود و هرگز از پیش خود در پیمودن راه تکامل اشتباه و غلط نمی‌کند. راهی که برای هر یک از این آفریده‌ها به سوی هدف نهائیش کشیده شده، راهی است مناسب با نیرو و ابزاری که در پیدایش خود با آن مجهز می‌باشد و بطوری که تجهیزاتش اجازه می‌دهد به جلب منافع خود و دفع مضاری [ صفحه 418] که وجودش را تهدید می‌کند می‌پردازد. مرغ دانه می‌خورد، گاو و گوسفند علف می‌جوند، گرگ و پلنگ و باز گوشت شکار می‌خورند، زیر هر کدام با دستگاه غاذیه‌ی ویژه‌ای مجهزند که تنها با نوع تغذی خاصی که دارند مناسب است. همچنین مرغ در دفاع خود به منقار، گاو و گوسفند به شاخ، مار و عقرب و زنبور به نیش، شیر و پلنگ به دندان و چنگال و آهو به فرار متوسل می‌شوند،زیرا هر کدام جهاز دفاعیش همان است و بس. خلاصه اینکه هر یک از این آفریدگان در زندگی خود به سوی مقصد و هدفی رهسپار می‌شوند و اعمالی را انجام می‌دهند که تجهیزات وجودیشان به سوی آن هدایت می‌کند و اندازه می‌دهد.این رهنمائی و اندازه‌دهی همان تقدیر و هدایت عمومی است که قرآن کریم به آن اشاره فرموده و به خدای آفریدگار نسبت داده است.ربنا الذی اعطی کل شی‌ء خلقه ثم هدی [433] .الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی [434] .البته انسان نیز که نوعی از آفریده‌هاست از این کلیت مستثنی نیست و آفرینش ویژه‌ی وی روشی را که در زندگی باید اتخاذ کند به وی نشان می‌دهد و تکالیف و مقرراتی را که باید انجام دهد برای وی مشخص می‌سازد.من ای شی‌ء خلقه؟ من نطفة خلقه فقدره ثم السبیل یسره [435] .با تأمل در این بحث و بحث گذشته بدست می‌آید که نتیجه‌ی [ صفحه 419] هر دو بحث یکی است یعنی افعال و اعمال حق (مطابق مصلحت واقعی) که انسان باید با غریزه‌ی واقع‌بینی خود آنها را انتخاب کند، همان افعال و اعمالی است که آفرینش انسان با تجهیزات ویژه‌ی خود به سوی آنها هدایت می‌کند و از این جا است که قرآن کریم روشی را که به سوی آن دعوت می‌کند و آن را دین حق می‌نامند، دین فطری نیز نامیده به آفرینش نسبت می‌دهد.فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم [436] .و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من ذکاها و قد خاب من دساها [437] .و از نظر دیگران چون آفرینش کار خدا و از آن اوست و هر گونه اثر زیبائی که مشهود می‌شود به ساحت رحمت او منسوب است، اقتضائی که آفرینش ویژه‌ی انسان نسبت به اعمال انسان دارد اراده‌ی خدا نامیده می‌شود (البته این اراده، اراده‌ی تشریعی است و نتیجه‌ی راهنمائی و مسؤول قرار دادن را می‌دهد و غیر از اراده‌ی تکوینی است که هرگز تخلف نمی‌کند) و تکالیف و دستوراتی که بدست می‌آید امر و نهی خدا شمرده می‌شود.و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة [438] . [ صفحه 420] و نظر به اینکه این دین تکالیف و فرمانهائی است از جانب خدای آفریننده، کسی که مقررات اعتقادی و عملی آن را پیروی کرده به اراده‌ی خدا گردن نهاده و تسلیم گردیده است، این دین در عرف قرآن کریم دین اسلام نامیده شده:ان الدین عند الله الاسلامو من یبتع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه [439] .3- اصل تعادل میان ماده و معنی: نتیجه‌ی سوم که از توجیه دعوت به سوی انسان طبیعی عائد اسلام گردیده است این است که میان مادیت و معنویت روشی متوسط و معتدل انتخاب نموده است که یکی از شاهکارهای اختصاصی این آئین آسمانی است، بر خلاف آنچه از مذهب کلیمی و کتاب مقدسشان تورات بدست می‌آید که هیچگونه سر و کاری با معنویات انسانی ندارد و بر خلاف کیش مسیحی که طبق تصریحی که از حضرت مسیح نقل می‌شود سر و کاری با زندگی مادی این جهان ندارد [440] و آئینهای دیگر مانند برهمائی و بودائی و حتی مجوسی و مانوی و صابئی که کم و بیش با معنویات کار دارند راه معنویات را از راه زندگی مادی جدا کرده و رابطه را کاملا قطع نموده‌اند. تنها اسلام است که دینی حنیف (میانه‌رو) و بر اساس فطرت انسانی استوار است.توضیح آنکه ما افرادی را از انسان می‌بینیم که می‌توان گفت اکثریت اهل جهان را تشکیل می‌دهند. در همه‌ی دوران زندگیشان آرمانی جز [ صفحه 421] پیشرفتهای مادی ندارند و جز خیال تحصیل مقام و جمع مال و ثروت و برخورداری از لذائذ مادی چیزی در متخیله‌شان خطور نمی‌کند.شب و روز در راه تأمین معاش در تلاش و کوششند و کمترین توجهی به بیرون از چهارچوب زندگی چند روزه و گذران این جهان مادی نمی‌نمایند.در مقابل این گروه، گروه دیگری از انسان - که البته بسیار کمند - می‌بینیم که با تفکر در حقیقت این جهان و بی‌پایه بودن زندگی آن و این که هر لذتی با صدها الم و هر نوشی با صدها نیش و هر شادی با صدها اندوه و هر دارائی با صدها هم و غم توأم است و بالاخره هر وصال فراقی و هر صحت مرضی و هر حیات مرگی به دنبال دارد و اینکه بیرون از تنگنای این زندان و دنبال این سراب فریبنده، جهانی است باقی که در آن از رنج و تعب این جهان خبری نیست و خوشبختی آن، از نیکوکاران و کامرانی در آنجا نصیب آزاد مردان می‌باشد.در اثر این تفکر بساط معاشرت مردم دنیا برچیده و از زشت و زیبای جهان گذران که هر گونه کامروائی شیرین آن، روزی به نومیدی و حسرت و تلخکامی خواهد انجامید چشم پوشیده و در گوشه‌ای خزیده و از دور یا نزدیک به تماشای جهان ابدیت و جمال و کمال نامتناهی که همه‌ی آفاق را فراگرفته سرگرم می‌باشند.این دو طایفه در عصر ما وجود دارند و در عصرهای گذشته نیز چنانکه تاریخ گواهی می‌دهد پیوسته وجود داشته‌اند. وجود این دو طایفه در میان افراد بشر بهترین گواه است بر اینکه انسان با فطرت خدادادی خود صحت بلکه لزوم پیمایش هر دو راه (راه زندگی مادی و راه زندگی معنوی) را تصدیق می‌کند، زیرا اگر انسان در زندگی اجتماعی را بکلی [ صفحه 422] به روی خود ببندد و دست روی دست گذاشته از تلاش و کوشش باز نشیند باید بیدرنگ زندگی را بدرود گوید و از زندگی مادی چشم بپوشد و در این صورت زندگی معنوی نیز از میان خواهد رفت و اگر زندگی معنوی را ترک گوید باید عقل و خرد را که یگانه امتیاز انسان نسبت به سایر حیوانات است الغاء کرده و واقع‌بینی خود را نادیده انگاشته در ردیف حیوانات قرار گیرد.پس انسان فطری واقع‌بین بهیچوجه نمی‌تواند زندگانی یکجانبه اتخاذ کند و تنها با ماده یا معنی اکتفا نماید، زیرا از طرفی در جهان ماده نمی‌شود بی‌ماده زندگی کرد و از طرفی خداشناسی و خداپرستی در درک انسان فطری بی‌زندگی معنوی مفهومی ندارد و آنچه قبلا از دو کیش مسیحی و کلیمی نقل شد حقیقتش این است که هر یک به جهت اقتضاء وقت یکی از دو جانب را بیشتر تقویت کرده‌اند.در عهد کلیم، بنی‌اسرائیل که تحت اسارت و استعباد فرعون مصر زندگی می‌کردند از همه‌ی مزایای انسانی محروم بودند و با آنان معامله‌ی حیوانات می‌شد. کلیم پس از نجات دادن ایشان بخش مهم وقت خود را صرف تنظیم امور داخلی و تبلیغ قوانین اجتماعی و تهیه‌ی مسکن و غیر اینها نمود و ضمنا گوشه‌ای از زندگی معنوی را نیز تعلیم کرد.بالعکس در عهد بعثت مسیح، بنی‌اسرائیل اگر چه تحت تسلط روم بودند ولی تشکیلات اجتماعی منظمی داشتند، اما روحانیون و متنفذین ایشان آئین تورات را بکلی در بوته‌ی فراموشی انداخته و معنویات را وسیله‌ی استفاده‌های مادی و استثمار مردم قرار داده بودند. از این روی مسیح ناگزیر بود هم خود را مصروف زندگی معنوی نموده قسمت اعظم تعلیمات خود را به آن اختصاص دهد. [ صفحه 423] چنانکه اشاره شد اسلام در تعلیمات خود روشی را انتخاب نموده که واسط میان زندگی مادی و معنوی می‌باشد و در حقیقت میان دو نوع زندگی که کاملا با هم متضاد می‌نمایند آشتی داده و با هم آمیخته است و حقا انسان نیز راهی برای استکمال جز این ندارد.زیرا بسیار روشن است که هر نوع از انواع آفریده‌ها کمال خود را که هدف هستی خودش می‌باشد، از راه فعالیت فطری خود بدست می‌آورد و نوع فعالیت آن بسته به قوا و ابزاری است که وجودش با آنها مجهز است.انسان نیز که یکی از انواع آفریده‌ها است مشمول این حکم کلی و ناموس عمومی است. انسان نفسی (روحی) دارد که برای زندگی ابدی و نامتناهی آفریده شده و هرگز تباهی و نابودی را در آن راهی نیست و می‌تواند با فعالیت پسندیده‌ی خود به هدف کمالی که بالاتر از هر سعادت و خوشبختی و کامروائی است برسد. در عین حال این نفس آسمانی پایبند بدنی زمینی است که ابزار فعالیتش در آن قرار گرفته و قوا و نیروهائی که آن ابزارها و جهازات را بکار می‌اندازند یک نوع ارتباط به بدن دارند و گذشته از آن آفرینش انسان وی را به اجتماع و مدنیت هدایت می‌کند و بی‌تردید این هدایت و راهنمائی برای رسانیدن به هدف زندگی و کمال نوعی می‌باشد و نیز کمال و سعادت هر آفریده‌ای بی‌تردید کمال و سعادتی است که واقعا آفرینش برایش تعیین نموده است نه کمال و سعادت پنداری و آنچه افکار خرافی تشخیص می‌دهد. خوشبختی درخت گل در آن است که به نشو و نمای طبیعی خود بپردازد و آنچه را طبیعت نباتی‌اش به سوی آن سوق می‌دهد بوجود آورد، نه اینکه در گلدان زرینی بنشیند و در کاخی زرنگار قرار گیرد. [ صفحه 424] بنابراین چگونه ممکن است انسان جز از راه بکار انداختن وسائل مادی که آفرینش در اختیارش گذاشته و در غیر محیط زندگی اجتماعی به کمال و سعادت واقعی خود نائل شود و صد درصد به آرمان حقیقی خود برسد.اسلام محیط زندگی مادی انسان را که زندگی به تمام معنی اجتماعی است و در آن از همه‌ی وسائل مادی استفاده می‌شود زمینه‌ی تعلیم و تربیت خود قرار داده و طبق آنچه فطرت انسانی و آفرینش ویژه‌ی وی هدایت می‌کند مقرراتی وسیع نسبت به اعمال فردی و اجتماعی و کلی و جزئی انسان وضع فرموده که برنامه‌ی کامل تربیت و تکمیل اوست. بخشی از این مقررات وظائفی هستند که انسان در برابر خدای خود دارد و متضمن اظهار عبودیت در مقابل ربوبیت وی، فقر و نیازمندی در مقابل غنا و بی‌نیازی وی، ذلت در مقام عزت وی، حقارت در مقابل کبریا و عظمت وی، جهل در مقابل علم وی، عجز در مقابل قدرت وی و تسلیم در مقابل اراده و مشیت وی میباشد و تا حدود امکان، اجتماعی قرار داده شده‌اند مانند اجتماعی که در نمازهای یومیه و نماز عیدین و اجتماع بزرگتر آن که در نماز جمعه و اجتماع بزرگتر آن که در حج تشریع گردیده است.بخشی از این مقررات وظائفی هستند که مردم در محیط اجتماع و نسبت به همدیگر دارند. البته در این وظائف که قوانین اسلامی می‌باشد حس مسؤولیت در برابر خدای جهان که تنها در برابر اراده‌ی او (یعنی اقتضاء آفرینش وی) باید تسلیم شد منظور شده است، یعنی همه‌ی اعمال را در شعاع سه اصل توحید و نبوت و معاد باید انجام داد.قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان [ صفحه 425] لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون [441] .از بیان گذشته کاملا روشن می‌شود که در آئین مقدس اسلام روش زندگی طوری تعیین شده که زندگی اجتماعی و مادی انسان به منزله‌ی گاهواره‌ای است که زندگی معنوی در آن پروریده می‌شود. نورانیت معنوی یک فرد مسلمان که دستورات اسلامی را اجرا می‌کند نورانیتی است که همه‌ی اعمال فردی و اجتماعی وی را نورانی ساخته پاک می‌کند. وی در حالی که با مردم است با خدای خود است و در حالیکه در میان جمع است، در خلوتگه راز بسر می‌برد و در حالیکه برای مقاصد مادی خود در تکاپو و تلاش می‌باشد و گرفتار یک سلسله پیش‌آمدهای شیرین و تلخ، گوارا و ناگوارا و زیبا و زشت و پایبند حوادث این جهان پرآشوب است دلی دارد آزاد و در جهانی است آرام و به هر سو روی می‌آورد جز روی خدای خود نمی‌بیند.فاینما تولوا فثم وجه الله [442] .یک فرد مسلمان متعبد چنانکه روشن شد زندگی معنوی خود را به هر گوشه و کنار زندگی مادی خود پهن کرده هر جا باشد و به هر عملی که بپردازد به خدای خود راه دارد و هر اشتغال مادی برای وی به منزله‌ی آینه‌ای است که خدای را به وی نشان می‌دهد ولی دیگران که به فکر [ صفحه 426] زندگی معنوی می‌افتند زندگی عادی و فطری را میان خود و حقیقتی که می‌جویند حجابی فرض می‌کنند و در نتیجه ناچار زندگی عادی را ترک گفته مانند رهبانان نصارا یا برهمنان هندی، و یا مرتاضان جوکی برای زندگی معنوی و تکامل روحی راهی غیر معتاد در پیش می‌گیرند، این راه هر چه باشد از نظر کسی که در خط زندگی مادی معمولی بسر می‌برد راهی است سخت و استقامت در آن نیازمند اراده‌ای بس قوی، ولی کسی که زندگی معنوی را با دستور اسلام از راه زندگی اجتماعی عادی تعقیب می‌کند بخوبی می‌داند که روش آنان روشی است آسانتر از روش اسلامی و در حقیقت آنان با ترک زندگی عادی، خود را راحت کرده و از سختی مراقبت و مجاهدت مداوم فرار می‌کنند و در حقیقت راه کمالی را که آفرینش با تجهیزات بر ایشان هموار کرده بر خود بسته راه دیگری با پندار خویش پیش می‌گیرند. آیا در این صورت به هدفی که آفرینش تعیین نموده خواهند رسید؟علاوه بر این چنانکه جهان و آنچه در آن است آفریده‌ی خدا می‌باشد و هر پدیده‌ای از پدیده‌های آن با اختلاف وجود که دارند آیتی است از حق و آئینه‌ای است خدانما و انسان و احوال گوناگون فطری وی یکی از آنها است باید در زندگی معنوی (خداشناسی و خودشناسی) در همه‌ی احوال خدا را شناخت و از همه‌ی این آئینه‌ها برای تحصیل معرفت تام به جمال حق تماشا کرد وگرنه انسان از کوشش خود بهره‌ای جز معرفتی ناقص یا جهالتی کامل نخواهد برد.4- علم و معرفت از نظر اسلام: کسی که در ادیان و مذاهب جهان کمی مطالعه نموده و اجمالا سیری کرده باشد تردید نخواهد داشت که تجلیل و احترامی که اسلام از علم و معرفت کرده و تحریص و [ صفحه 427] ترغیبی که در تحصیل آن بکار بسته در هیچ آئینی اعم از آئین‌های آسمانی و غیرآسمانی یافت نمی‌شود.قرآن کریم است که ندا می‌کند:هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون [443] .قرآن کریم است که مقام ارجمند علم و دانش را با رساترین ستایش ستوده و از کلمات پیغمبر گرامی است که می‌فرماید طلب العلم فریضة علی کل مسلم. اطلبوا العلم من المهد الی الحد. اطلبوا العلم و لو بالصین. قرآن کریم است که پیروان خود را دستور می‌دهد هرگز از جاده‌ی علم بیرون نروند و از ظن و شک پیروی نکنند و هر چه را که شنیدند یا دیدند یا به فکرشان رسید بی‌تأمل نپذیرند که مسؤول آن خواهند بود.و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا [444] .چنانکه روشن شد اسلام پیروان خود را با تمام قوا به آموختن علم و دانش ترغیب و تشویق می‌کند و از این میان فقه دین را که معارف اعتقادی است و احکام شرعی که قوانین علمی می‌باشد فرض قرار داده است.و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین [445] . [ صفحه 428] چیزی که هست استعداد افراد انسان در درک حقایق علمی و معارف حقیقی مختلف است. کسانی هستند که استعداد تفکر استدلالی را نداشته و با ذهن ساده‌ی خود در محیط کار و سطح زندگی مادی بسر می‌برند و کسانی هستند که تفکرشان استدلالی بوده و طبعا نشاط خاصی در درک معلومات عمیق فکری و نظریات علمی دارند و کسانی هستند که با قطع نظر از فکر و عمل انصراف نفسانی خاصی از جهان تاریک ماده و زیبائی فریبنده و لذتهای گذران آن داشته، انجذاب خاصی نسبت به جهان ماوراء ماده و شیفتگی مخصوصی به زیبائیهای پایدار و بی‌نهایت آن که زیبائی‌های این جهان، نمونه‌ای در حقیقت عکسی از آنها است در خود می‌یابند و به آسانی می‌توانند با اشراق باطنی خود حقائق و اسرار آن جهان را درک کنند.با توجه به این اختلاف که عیانا در میان مردم مشهود است اسلام از سه راه مختلف بتعلیم پرداخته با هر طایفه‌ای با زبان ویژه‌ی آنان سخن می‌گوید:طایفه‌ای را از راه ظواهر دینی و دیگری را از راه استدلال آزاد و دیگری را از راه جهاد نفس و تصفیه‌ی باطن تعلیم داده تربیت می‌کند، چنانکه خدای متعال در مثلی که در خصوص بیانات خود زده، می‌فرماید:انزل من السماء ماء فسألت او دیة بقدرها [446] .و پیغمبر گرامی می‌فرماید:نحن معاشر الانبیاء أمرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم [447] . [ صفحه 429] اسلام از میان پیروان خود کسانی را که ذوق استدلال نداشته و در پیمودن این راه، با خطر گمراهی و کجروی مواجه می‌شوند به بیشتر از اندازه توانائیشان مکلف نکرده و در ماورای اصول سه‌گانه‌ی دین (توحید - نبوت - معاد) با بیانات ساده‌ی مولوی (امر و نهی مجرد) به تعلیم آنان می‌پردازد چنانکه این گونه بیانات را در آیات زیادی از قرآن کریم و در روایات بسیاری از بیانات پیغمبر گرامی و اوصیاء دین می‌یابیم.البته در اصول سه‌گانه که انسان با فطرت انسانی خود به آسانترین وجهی می‌تواند به استدلال بپردازد جز علم قطعی نپذیرفته است و این رویه در حقیقت بقیه‌ی تعلیمات را که این طبقه بدون استدلال پذیرفته‌اند، استدلالی می‌کند، زیرا حقانیت نبوت همه‌ی سخنانی را که از راه نبوت رسیده مدلل و قطعی قرار می‌دهد.راه استدلال - کسانی را که فکر سالم داشته استعداد درک نظریه‌های علمی و استدلالهای عقلی و منطقی را دارند از راه استدلال آزاد تربیت می‌کند، یعنی آنان را به سوی آنچه با فطرت واقع‌بین و بی‌آلایش خود درک می‌کنند هدایت می‌کند، نه اینکه نخست مواد اعتقادی خود را به آنان تحمیل و تلقین نموده، سپس برای دفاع از آنها دلیل و حجت بتراشد.کتاب و سنت یعنی آیات قرآنی و بیانات پیغمبر گرامی و ائمه‌ی هدی - که مبین مقاصد قرآن می‌باشند - از این گونه استدلالها پر است و در آنها عقائد اسلامی تفصیلا با ساده‌ترین بیان و قطعی‌ترین حجت توضیح داده شده و به مصالح کلی و منافع عمومی احکام و قوانین اسلامی نیز اشاره گردیده. البته از این نکته نباید غافل بود، که معنی بحث در مصالح و منافع احکام و قوانین این نیست که فرد مسلمان یا جامعه‌ی اسلامی تا مصالح و منافع حکمی را نفهمد نباید آن را بپذیرد، زیرا چنانکه قبلا [ صفحه 430] تذکر داده شده همه این احکام از ناحیه‌ی نبوت رسیده و دلیل ثبوت نبوت، دلیل اجمالی ثبوت این احکام می‌باشد، اگر چه دلیل تفصیلی آنها در دست نباشد.اصولا جریان هیچ قانونی که در جامعه‌ای از جامعه‌های راقی و غیر راقی بشری در جریان است نمی‌تواند متوقف به قبول نظری فرد مورد اجرا باشد و فرد در قبول و رد آن آزاد فرض شود اگر چه نقد و انتقاد فکری در آن به موجب خود قانون آزاد باشد، وگرنه اجتماع منحل خواهد شد. آری در چنین مواردی افراد در اظهارنظر آزاد هستند نه در مخالفت عملی قانون جاری، مگر اینکه از مرکز تقنین نسخ ماده‌ی قانونی نامبرده اعلام شود.همچنین نباید مسئله‌ی تقلید [448] را منافی دستور عمومی وجوب عمل به علم تصور کرد و ناقض آیه‌ی سابق‌الذکر: و لا تقف ما لیس لک به علم دانست. زیرا حقیقت تقلید نامبرده اینست که جاهل در جائیکه تکلیف خود را تشخیص نمی‌دهد از عالمی که تشخیص می‌دهد پیروی نماید و اصل مراجعه به خبره در همه‌ی مواردی که انسان خود توانائی تشخیص نداشته باشد یکی از اصول مسلمه‌ی عقلائی است و غیر از تقلید مذموم و ناپسندیده‌ای است که انسان، سرسپرده‌ی بی‌چون و چرای کسی گردد که صلاحیت علمی او را احراز ننموده است. انسان با غریزه‌ی واقع‌بینی خود تا راهی را نشناسد رهسپارش نمی‌شود و اگر به پیمودن چنین راهی ناگزیر گردد، از کسی که می‌شناسد می‌پرسد و طبعا علم و شناخت وی را برای خود علم و شناخت قرار می‌دهد. بیمار اگر خود پزشک نباشد به پزشک مراجعه [ صفحه 431] می‌کند و انسان در هر نیازمندی نیز کسی را که در رفع آن نیازمندی متخصص و خبره است رهنما و رهبر خود قرار می‌دهد و هرگز نمی‌توان در جهان کسی را پیدا کرد که در همه‌ی شؤون، تخصص و خبرویت داشته باشد.راه تهذیب و تصفیه - کسانی که استعدادشان برای کندن دل از تعلقات مادی و روگردان شدن از آرایشهای فریبنده و آرزوهای سرابی این جهان گذران سرشار است، کسانی را که آماده‌اند خط فراموشی گرداگرد ماسوی بکشند و از هر زشت و زیبا و تلخ و شیرین و فراز و نشیب این وجود سرابی و ناپایدار چشم پوشند و دیده‌ی بصیرت را به سوی جهان ابدیت باز کرده، انوار عظمت و کبریای حق را بی‌حجاب ماده درک کنند و مدارج کمال انسانی را که پس از بدرود گفتن این زندگی چند روزه باید پیمود بر بساط قرب نشینند، با اینان اسلام در لفافه و با زبانی که خودشان آشنا هستند و می‌فهمند به رازگوئی پرداخته و از حضیض جهالت تا اوج معرفت راهنمائی و راهبری می‌نماید.

طعن و جواب

برخی از دانشمندان خارجی گفته‌اند: عرفان اسلامی از عرفان هندی گرفته شده است وگرنه فرهنگ اسلام جز یک رشته اعتقادات بسیار جامد و ساده و عبارتهای خشک در بر ندارد.در پاسخ این مدعیان باید به مصراع زیر تمثل جست:«سخن شناس نه ای دلبرا، خطا اینجا است»البته ما نیز در پاسخی که می‌خواهیم بدهیم نمی‌خواهیم از ناحیه‌ی عرفای اسلامی به دفاع پرداخته راههای گوناگونی که در سیر و سلوک [ صفحه 432] پیموده‌اند تصحیح کنیم، یا به طریقتشان در مقابل هندیها استقلال بخشیم. چنانکه با بحثی که در روش استدلال نمودیم نمی‌خواستیم همه‌ی محتویات کتب فلسفی را که فلاسفه‌ی اسلامی نوشته‌اند یکجا صحه بگذاریم و همچنانکه در راه ظواهر دینی که پیش از آن متعرض شدیم نمی‌خواستیم روش عامه‌ی افراد مسلمان را هر چه باشد و از هر که باشد راست و درست قلمداد کنیم، بلکه هدف ما در این مقاله تنها و تنها سیر اجمالی است که در مدارک اصلی اسلام که کتاب و سنت می‌باشد انجام دهیم بی‌آنکه نفیا و اثباتا کاری به رفتار یا گفتار هر یک از طبقات نامبرده داشته باشیم.دعوی‌یی که دانشمندان نامبرده کرده‌اند مبنی بر اصل تطور است که افکار علمی را بر آن استوار ساخته‌اند و تحول و تکامل پدیده‌های طبیعت را با آن توجیه می‌کنند و سپس اصل نامبرده را به همه‌ی حوادث حتی عادات و رسوم و نمودهای غریزی و فطری و حتی معنوی نیز تعمیم داده و ریشه‌ی هر حادثه را در حوادث قبلی جستجو می‌کنند و نیز روی همین رویه است که گفته‌اند قوانین اسلامی از قانون رم اخذ شده و گفته‌اند عقائد اسلامی از افکار فلسفی فلاسفه‌ی یونان اقتباس گردیده است و برخی بالاتر رفته عقائد دینی را نسل تکامل یافته افکار عهد اساطیر دانسته‌اند.این دانشمندان از دو جهت راه خطا پیموده‌اند: اول اینکه درکی را که درک عرفانی می‌نامیم از نوع درک فکری معمولی پنداشته‌اند و در نتیجه معلوماتی را که از راه تهذیب و تصفیه‌ی باطن دستگیر اهل باطن می‌شود، یک سلسله افکار شاعرانه تصور نموده‌اند، چنانکه یک نفر شاعر، با ذوق سرشار و زبان شیرین خود آنگونه افکار را بهتر از یک عالم ربانی می‌تواند ببافد، نظیر این خطا را در درک وحی که درک آسمانی انبیاء است و وسیله‌ی تلقی معارف الهی و قوانین آسمانی است کرده‌اند و در نتیجه [ صفحه 433] افکار یونان و قوانین روم را ریشه‌ی اصلی عقائد و قوانین اسلام معرفی کرده‌اند و این معنی از بحثهائی که این دانشمندان از نبوت و طرز تفکر انبیاء کرده‌اند بغایت روشن است.بیاناتی نیز که از انبیاء در دست داریم (اعم از اینکه در این دعوی راستگو باشند یا دروغگو) این عقیده را آشکارا تخطئه و تکذیب می‌نمایند.دوم اینکه فرضا اگر اهل تطور، اصلی ثابت و مسلم نیز باشد نباید اصل ظهور غریزه‌ی نوعی را به آن اصل ارتباط داد. غریزه‌ای که بحسب آفرینش در نهاد نوعی نهفته است از فردی که از آن نوع بوجود می‌آید (اگر مانع خارجی در کار نباشد) به ظهور خواهد پیوست، خواه سابقه‌ای در کار باشد یا نباشد.مثلا می‌توان گفت تنوع در غذا و تهیه‌ی غذاهای رنگارنگ را عرب از عجم فراگرفت، ولی نمی‌توان گفت اصل خوردن را عرب از عجم یاد گرفت. می‌توان گفت حکومت دموکراسی و تشکیلات اداری آن از مغرب به مشرق سرایت کرد، ولی این سخن در اصل ساختن جامعه و تأسیس حکومت درست نیست.راه تهذیب و تصفیه (زندگی معنوی و ذوق عرفانی) چنانکه از بحثهای گذشته‌ی ما روشن شد غریزه‌ایست که در نهاد انسان نهفته است و با حصول استعداد و ارتفاع موانع غریزه‌ی نامبرده بیدار شده انسان را رهسپار این راه خواهد ساخت، و با پیدایش ادیان و مذاهبی که کم و بیش با جهان ابدیت و ماوراء طبیعت سر و کاری دارند طبعا در میان پیروانشان کسانی پیدا خواهند شد که با بیدار شدن حس نهفته‌ی خود دل را از تعلقات این جهان گذران پر از رنج و نومیدی کنده و به هوای آسایش مطلق روی به جهان ابدیت آورند و عملا نیز در هر یک از ادیان و مذاهبی که نامی از [ صفحه 434] خدا در میانشان هست گروهی از شیفتگان زندگی معنوی و روش عرفانی می‌بینیم.با مقایسه‌ی معنویات متون اصلی ادیان و مذاهب که در دست داریم آشکارا می‌بینیم که متون اصلی اسلام بیشتر از هر آئین دیگر به وصف سعادت ابدی انسان و جهان ابدیت پرداخته است. بنابراین پیدایش روش تهذیب و تصفیه در اسلام بی‌اینکه در اصل پیدایش ارتباطی به هند یا جای دیگر داشته باشد طبیعی خواهد بود.گذشته از این چنانکه تاریخ اثبات می‌کند عده‌ای از اصحاب امیرالمؤمنین علی مانند سلمان و کمیل و رشید و میثم و اویس در تحت تعلیم و تربیت آن حضرت از زندگی معنوی برخوردار بودند، در حالیکه هنوز پای مسلمانان به هند نرسیده بود و اختلاطی با هندیان نداشتند. اینکه سلسله‌های گوناگون تصوف در اسلام (اعم از راست یا دروغ) مدعی اتصال به آن حضرت می‌باشند مسلم بودن مطلب بالا را می‌رساند.

تفاوت بیانات عرفانی اسلام با دیگران

آری بیانات با نزاکت اسلام وقتی که با بیانات دیگران و بویژه با عرفان هندی مقایسه شود این امتیاز را دارد که حقائق عرفانی در لفافه‌ی بیانات عمومی که سایر طبقات نیز هر کدام مناسب درک ویژه خود از آن بهره‌مندند ایراد شده و از هر گونه پرده‌دری تحرز بعمل آمده است، ولی بیانات دیگران این امتیاز را ندارد و به همین سبب اسلام از نتایج زیان‌بخشی که تعلیمات دریده‌ی دیگران ببار آورده مصون و محفوظ مانده است. مثلا اگر به عرفان هندی مراجعه کرده اوپانیشادهای کتاب مقدس «ودا» (بخش معارف الهی کتاب ودا) را از نظر بگذرانیم و آغاز و انجام [ صفحه 435] مطالب را به همدیگر برگردانیم و هر سخنی را با اشباه و نظائر آن سنجیده تفسیر کنیم، خواهیم دید که جز یک توحید دقیق و بسیار عمیق مقصدی ندارد، ولی در عین حال سخنان استوار و پایدار خود را به اندازه‌ای دریده و بی‌پرده بیان می‌کند که هر مراجعه‌کننده‌ای که از مطالب عرفانی اطلاع کامل ندارد سخنان نغز و استوار آن را جز یک رشته افکار خرافی نخواهد اندیشید و لااقل از بیاناتی که توحید حق را با کمال دقت وصف می‌کند جز حلول و اتحاد و افکار بت‌پرستی نخواهد فهمید.گواه این مطلب نظرهائی است که مستشرقین سانسکریت‌شناس در عرفان هندی می‌دهند و آنان پس از آنهمه کنجکاوی که در متون اصلی برهمائی و بودائی نموده‌اند تازه عرفانیات هندی را یک رشته افکار خرافی می‌دانند که تراوش مغز هندی محروم از مزایای زندگی می‌باشد و سبب اصلی این اظهارات دریدگی و نامطبوعی بیانات بی‌باکانه این متون است [449] .

نتیجه‌های فاسد عرفان هندی

عرفان هندی در اثر شیوه‌ی نامطبوعی که اتخاذ کرده سه نتیجه زیان‌بخش ببار آورده است:1- همان عرفانی که جز توحید خالص پاک خدای پاک هیچ مقصد و هدفی ندارد، وقتیکه وارد افهام عامه‌ی پیروان خود گردیده درست در قطب مخالف قرار گرفته و تبدیل به بت‌پرستی شده و بجای خدای یگانه، [ صفحه 436] خدایانی به عدد هوسهای مردم، مورد پرستش قرار گرفته است: فرشتگان، پریان، قدیسان بشر.عرفان مجوسی نیز چنانکه از متن این کیش بدست می‌آید به همین سرنوشت دچار شده است و با اینکه در میان پیروان این کیش ساختن بت معمول نبوده است در تقدیس فرشتگان و قدیسان بشر و عناصر، بویژه آتش همان شیوه‌ی بت‌پرستی هندی را دارند.عرفان مسیحی نیز که نمونه‌ای از آن در انجیل یوحنا وارد شده در مرحله‌ی عمل همان حال عرفان هندی را دارد و تثلیث این کیش همان تثلیث وثنی می‌باشد [450] .2- دستوراتی که این عرفان به پیروان خود می‌دهد منفی است و در نتیجه همه‌ی اعمال مثبت که آفرینش خدائی در جهان انسانی و شعاع وجود انسان قرار داده و هر یک از آنها را آیتی از خود و آینه‌ی صفتی از صفات پاک خود نموده است بکلی از زندگی معنوی کنار می‌افتد، و این خود منقصتی است بزرگ که دامنگیر این عرفان گردیده و عرفان مجوسی و مسیحی نیز گرفتار همین منقصت می‌باشند. تنها اسلام است که زندگی معنوی خود را به جهان انسانی و همه پدیده‌های مثبت و منفی آن بسط داده است.3- عرفان هندی برخی از طبقات مردم را مانند زنان و گروهی از مردان از زندگی معنوی محروم می‌سازد و همچنین در کیش مسیحی زنان از زندگی معنوی محرومند، تنها اسلام است که برای هیچکس محرومیت قائل نشده و هر کس را فراخور حال خودش تعلیم داده و تربیت می‌کند. [ صفحه 437]

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه