مرگ و فرصتها: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 331

صفحه 331

ص:330


1- (1)) - سعدی.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

دیگر تا آخر عمر با من حرف نزن، یعنی از تو بدم آمد. ترسیدی که از فقر او به تو برسد؟ یا این که از ثروت تو به او برسد؟ با این کنار کشیدن، خیال می کنی مالک عالم هستی.

فقیر حرفش را پرسید و رفت. شخص ثروتمند در کوچه ایستاد تا این فقیر آستین پاره بیرون بیاید. بارک الله به این ثروتمند. تا این فقیر بیرون آمد، رفت و جلوی جاده خوابید، گفت: پایت را با کفش بلند کن و روی صورت من بگذار، چون من به خاطر اذیت تو بدبخت شدم. من دل پیغمبر صلی الله علیه و آله را سوزاندم. باید دل پیغمبر صلی الله علیه و آله از من راضی شود.

فقیر گفت: من بخشیدم. گفت: نمی شود. باید پای خود را بلند کنی و روی صورت من بگذاری و فشار دهی. فقیر دید چاره ای نیست. پای خود را بلند کرد و گذاشت، او با همان لباس ها و صورت خاکی به مسجد آمد، تا پیغمبر صلی الله علیه و آله او را دیدند، فرمودند: بارک الله! از تو راضی شدم.

بعد به دنبال فقیر دوید و گفت: بایست، می خواهم با هم همین الان به درب مغازۀ من برویم تا نصف ثروتم را به تو بدهم. گفت: نمی خواهم. گفت: چرا؟ گفت:

آخر اگر این پول را به من بدهی، من می ترسم مثل تو شوم. گفت: ندارم، خوش هستم. اگر داشتم ناخوش، متکبر و مغرور می شدم و برای مردم شانه بالا می انداختم. تمام این ها بیماری است. (1)گفت: ای شیخ! خدا کلید وسعت روزی را برای تو نساخته است. تو تا آخر عمر با فقر و نداری دست به گریبان هستی. آن وقت این فقیرهای صابر، در قیامت از ثروتمندان درجۀ اول هستند و خیلی از ثروتمندان، از بدبخت ترین تهیدستان قیامت، یعنی عکس هم عمل می کنند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه