تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 234

صفحه 234

ص:234

یک شب از سفری آمده بودم و بعد از خوردن شام احساس سوزشی شدیدی را در قفسه سینه ام داشتم. دختر بزرگترم که آن زمان چهارده سال داشت به من گفت که رنگم بدجور پریده و اصرار می کرد که به بیمارستان برویم. سپس آخرین چیزی که به یاد می آورم این بود که همسرم سراغ کارهای همیشگی اش رفت. آن شب قرار بود استراحت کنم و صبح فردا همسرم ساعت هفت بیدارم کند. صبح فردا، وقتی همسرم برای رفتن به سر کار آماده می شد، متوجه شدم که بدون اینکه اجازه بدم منو برای معاینه به اورژانس ببرند شب قبل به هیچ وجه نتوانسته بودم بخوابم تا برای سفر امروز آماده باشم. اواخر همان شب من به اورژانس رفتم و دکتر به من گفت که باید برای انجام چند آزماش تا فردا صبح بستری شوم. من به او گفتم که حالم خوب هست و فردا صبح باید راهی سفری بشوم. به هر حال مشخص بود که در نهایت آنها به من چیره می شدند و من به درخواست آنها تن دادم.

حدود ساعت یک نصف شب منو به اتاقی شخصی در بیمارستان منتقل کردند. من بابت اتفاقاتی که رخ داده بود ناراحت بودم و ساعت سه شب بود که شروع کردم به تلویزیون تماشا کردن. سرپرستار وارد اتاق شد و به خاطر این که بیدار مانده بودم از دستم شاکی بود. او تلویزیون را خاموش کرد و گفت که فردا صبح زود برای انجام آزمایشات برخواهد گشت و گفت که به استراحت نیاز دارم. او همچنین در حالی که دستگاه مانیتور قلب را به من وصل می کرد توضیح می داد که سرشان خیلی شلوغ شده و نمی خواهند که ریسک چشم پوشی از وضعیت بیماران رو قبول کنند. او سپس چراغ ها را خاموش کرد و از من خواست که بخوابم. من هم تسلیم شدم و تصمیم گرفتم همین کارو بکنم. میدونستم که قراره از این به بعد حسابی از لحاظ جسمی و روحی خسته و تهی بشم و این حقیقت از هیچ کس پوشیده نبود. من همیشه یک مسیحی بودم و در یک خانواده متدیست بزرگ شده بودم اما تا آن وقت برای این سفر روحانی که در پیش داشتم چیزی نخوانده بودم و خوانده هایم محدود به اعتقادات مذهبی ام بود.

وقتی که در خواب بودم خودم رو در حالی که در نوری به شدت قوی احاطه شده بودم پیدا کردم. اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که باید از شدت نور چشمام رو ببندم ولی خیلی زود متوجه شدم که این یک نور معمولی نیست. هیچ کلمه ای در زبان انسانی قادر نبود احساس گرما، صمیمیت و آرامش و به ویژه عشق آن نور را بیان کند. "رضایت" کلمه ای هست که به فکرم میرسه ولی باز هم قادر به وصف اون احساس نیست. کلمه ی عشق هم قادر نیست. ما پیش خودمان فکر می کنیم که می دانیم عشق چیست. مثلا عشقی که یک مادر به نوزاد تازه متولد شده خود دارد. باید این عشق رو در هزار ضرب کرد تا شاید بتوان گفت اندکی به وصف آن نزدیک شده ایم یا حداقل در راستای درک آن عشق حرکت کرده ایم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه