رهنما 90 (مناظره در مرو) صفحه 47

صفحه 47

11.سیاست مأمون

سخن که به اینجا رسید، سکوت همه تالار را فرا گرفت. سلیمان دیگر چیزی نگفت؛ یعنی چیزی برای گفتن نداشت. یک لحظه احساس کردم که سلیمان سر بلند کرد و نگاهی به تالار انداخت. نگاهِ من به سمتِ مأمون بود که با خشم به سلیمان می نگریست. ناگهان اشاره ای به یکی از مأموران خود کرد تا کاری کند که شکست سلیمان و پیروزی امام کمرنگ شود. در این حال به خود جرئت دادم و پیش از آنکه سلیمان بخواهد مطلبی بگوید، گفتم:

«ای خلیفه والامقام! مرا عفو کنید که بیاجازه سخن می گویم؛ اما مجلس به درازا کِشیده

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه