سوشیانت منجی ایرانویج صفحه 127

صفحه 127

بدو گفت یزدان که ای خوب کار

نگر تا چه دیدی به من برشمار

چنین گفت پس مردِ پاکیزه دین

بدارنده آسمان و زمین

1300که دیدم بسی را خداوند مال

روانها به دوزخ میان وَبال

چو از نعمت او نکردند شکر

بَرِ اهرمن گفت بایست عُذر

بدیدم بسی خلق بی سیم و زر

شب و روز در خدمت دادگر

به خشنودیِ آنچه دیدش ز رَبّ

نیاسود از شکر او روز و شب

روانِ ورا در بهشتِ بَرین

بدیدم به جایی که بُد مهترین

1305بسی را بدیدم توانگر به مال

ولیکن زفرزند درویش حال

چو دیدم که منزلگهش دوزخست

دلم از غم او پر از آفتست

بسی مرد درویش دیدم ز عام

ز فرزند همواره دل شادکام

چو دیدم روانش میان بهشت

دل و جانم از مِهر او شاد گشت

[تمثیل درخت هفت شاخ و پیشگوییهای یزدان برای زرتشت]

بدیدم درختی بَر و شاخ هفت

که هر جایگاهی ازو سایه رفت

1310یکی شاخِ زرین و دیگر ز سیم

سه دیگر برنج و ز دُرّ یتیم

چهارم ز روی همه شاخِ اوی

و پنجم ز اَرزیز بودش بروی

ششم شاخ بودش ز پولادِ سخت

چو هفتم ازو بود آهن گُمِخت

چنین گفت زرتشت را دادگر

که ای مردِ باهوش و عقل و بَصَر

درختی که دیدی تو با هفت شاخ

نهاده جهانست پیشت فراخ

1315بُوَد هفت ره شورش اندر جهان

ز نیک و بدِ گردشِ آسمان

پس آن شاخ زرین که دیدی همی

بود آنکه زی ما رسیدی همی

ز من دین پذیری و پیغامِ من

رسانی یکایک بدان انجمن

بود شاخ سیم آنکه شاه زمین

پذیرد ز تو پاک و پاکیزه دین

گسسته شود جرم دیو پلید

شوندش به زیرزمین ناپدید

1320ز تن خود چو بینند بیکالبد

نهانی کنندش همه کار بد

ابی کالبد لشکر خویشتن

چو بیند غریوان شود اهرمن

نه پرهیز دارند در دین پاک

ازین آب و هم آتش و باد و خاک

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه