بحث در مفاد آیة تبلیغ صفحه 1

صفحه 1

مقدمه

و اما بحث از نقطه نظر دلالت آیه تبلیغ، و انتساب آن به قضیّة ولایت، و بیان مفاد آن که به فقه الآیه تعبیر می شود از این قرار است:در این آیة جهاتی از نکات ادبی است که آنرا از سایر آیات متمایز می کند:اول خطاب به رسول الله به لفظ یَا أیُّهَا الرَّسُولُ (ای فرستاده و پیغام آورنده) که در اینجا آنحضرت را به صفت رسالت مخاطب ساخته است؛ و در هیچ جای قرآن بدین صفت رسول خدا مورد خطاب قرار نگرفته است غیر از همین مورد؛ و فقط یک مورد دیگر باز هم در همین سورة مائده آیة 41:یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لَا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنْ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ «ای فرستادة ما، به غم و اندوه نیندازد تو را کسانی که در کفر شتاب می ورزند! از آن کسانی که با زبانهایشان می گویند ایمان آورده ایم؛ ولی با دلهایشان ایمان نیاورده اند»!و لیکن خطاب به آنحضرت به لفظ یا ایها النبی (ای خبر داده شده؛ و از عوالم غیب مطلع گردیده، که به صفت نبأ و انباء آنحضرت را یاد می کند؛ و دلالت بر مجرد اطلاع و علم به عالم غیب و نزول وحی توسط جبریل می کند) در سیزده جای از قرآن آمده است.و چون امر به تبلیغ در آیة بلغ، امر و الزام به رساندن حکم نازل شدة از سوی خداست؛ فلهذا انسب است به لفظ رسول، مخاطب شود تا همانند برهانی باشد بر وجوب تبلیغ مضمون آیة؛ تا آنحضرت را هشدار دهد که وظیفة رسول خدا تبلیغ رسالت اوست؛ طبق آنچه که رسالت را تحمل کرده و متعهد به قیام در برابر مشکلات وارده از ناحیة رسالت شده است.دوم کلمه بَلِّغْ است که امر است به تبلیغ؛ و تبلیغ عبارت است از رسانیدن و ایصال کردن و ابلاغ نمودن و اتمام حجّت کردن؛ غیر از کلمه قُلْ و اِقْرَءْ و اُتْلُ و اُذْکُرْ و ذَکَّرْ و امثال اینهاست که فقط دلالت بر گفتن و خواندن و تذکر دادن و گذشته است. چنانچکه در سورة 33: احزاب آیة 38 و 39 گوید: مَا کَانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (38) الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا.«برای پیغمبر در رسانیدن و ابلاغ کردن آن چیزی را که خدا بر او واجب کرده است هیچگونه گرفتگی و سختی و مشقّتی نیست. و این داب و سنت خداوند است در همة پیامبرانی که قبلاً آمده و وظایف خود را انجام داده و گذشته اند؛ و امر خداوند معین و مشخص و در تحت قدر و اندازه، اندازه گیری شده است. آن کسانی که رسالات خداوند را تبلیغ می کنند؛ و از خدا می ترسند؛ و از هیچکس جز خدای ترس ندارند؛ و خداوند در حساب و رسیدگی کافی است».و از همین جهت است که شأن رسالت را در قرآن ابلاغ دانسته است: در آیة 99، از سورة 5: مائده: مَا عَلَی الرَّسُولِ إلا الْبَلاَغُ «بر عهدة رسول غیر از رسانیدن چیزی نیست».سوم کلمة مَا اُنزِلَ إلَیْکَ است یعنی ابلاغ کن چیزی را که به تو نازل شده است. در اینجا نام آن چیز را بخصوصه نبرده است، بلکه با صفت ما انزل آورده است، تا دلالت بر اهمیت و بزرگی این امر کند؛ و اینکه چون فرستاده شدة از جانب خداست، پیامبر در تأخیر آن حقّی ندارد؛ و نیز برای بیان آن به مردم، برای آنحضرت عذری است.چهارم قید مِنْ رَبکَ است. یعنی از جانب پروردگار تو؛ و این می رساند که خداوند رحیم و کریم و خالق و مدبر و هادی تو که همه چیز تو در تحت قدرت اوست؛ این را فرستاده است. پس چگونه جای تردید و تأمل و تروی و تأخیر است؟پنجم جملة وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ، اگر این مأموریت را بجا نیاوری، اصلاً ادای رسالت پروردگارت را ننموده أی! و در بعضی از قرائت ها فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ«اصلاً رسالت های پروردگارت را انجام نداده أی،» آمده است! و این جمله نهایت تأکید، و اهمیت حکم مزبور را می رساند؛ که آن در درجه و منزله أی، است که اگر تنها آن را انجام ندهی، مثل آنست که بطور کلی هیچیک از رسالات خدا را که متحمل و متعهد شده ای، انجام نداده أی!و این جمله به صورت تهدید آمده است، که بفهماند: اهیمت این حکم تا حدی است که اگر به مردم نرسد؛ و حق آن کاملاً مراعات نگردد؛ گویا هیچ حکم از احکام خدا توسط رسول او به مردم نرسیده است و هیچیک از اجزاء دین به محل و مقر خود ننشسته؛ و به جای خود قرار نگرفته است.باید دانست که این جملة شرطیّة: اگر بجای نیاوری رسالت خدا را بجا نیاورده أی! مانند سایر جمله های شرطیة متداوله نیست؛ چه معمولاً جملة شرطیّه را وقتی بکار می برند، که تحقق جملة شرطیه مجهول باشد؛ و بنابر این جملة جزائیه مترتب بر تحقق جملة شرطیه است.و لیکن در اینجا مقام پیامبر اکرم اشرف و ارفع است از آنکه خداوند دربارة او احتمال تبلیغ حکم و عدم تبلیغ حکم را بدهد؛ در حالی که خود خدا می فرماید: اَللَهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ. [1] .«خداوند داناتر است آنجائی را که رسالت خود را قرار دهد». فعلیهذا این جملة شرطیه در ظاهر مفادش تهدید؛ و در حقیقت اعلام به غیر رسول الله است که تا چه سر حدّ این امر نازل شده، حاوی اهمیت بوده و رسول خدا در تبلیغش معذور است.ششم دو وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ إنَّ اللَهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرینَ «خداوند تو را از مردم حفظ می کند! و حقاً خداوند گروه مخالفان و معاندان را که پیوسته روی حق را می پوشانند، و با حقّ باطناً در ستیز و منازعه اند؛ به مقاصد دنیوی و اسباب وصول به اهداف خود در شکستن این حکم نازل شدة از ناحیة ما رهبری و هدایت نمی نماید.جملة اول می رساند که در تبلیغ این حکم، پیامبر اکرم (ص) از مردم نگرانی و وحشت داشته است؛ و جملة دوم به منزلة جملة تعلیلیة برای این جمله است. زیرا خداوند همة گروهها و دستجات مخالف را مهار و مقید می کند؛ و آنها را به دسترسی به اسبابی که بتوانند در این حکم با پیغمبر منازعه و مخاصمه نمایند؛ و برای برانداختن دین او و آئین او قیام و اقدام کنند متمکن نمی گرداند، و آن اسباب را عاطل و باطل می سازد. و بالنتیجه ایشان موفق به ستیزه و منازعة با او در این امر نخواهند شد.در اینجا اولا می بینیم که عصمت از مردم را مطلق آورده و بیان نکرده است که: خداوند از کدام گونه از انواع تعدیات مردم، از آزار رسانیدن به جسم مثل کشتن و یا مسموم کردن و یا به اقسام قتل ناگهانی بدون توجه (فتک و ترور)؛ و یا معارضه با عرض و آبرو مثل سب و لعن و شتم و افتراء و اتهام؛ و یا معارضه با آنحضرت به غیر این امور مانند بر گردانیدن وجهة نبوت و خطّ مشی آنرا با مکر و خدعه و کید و حیله؛ پیغمبر خود را حفظ می کند؛ و بطور کلی از بیان آن سکوت کرده است.این برای افادة تعمیم است که خلاصه از هرگونه گزند که راجع به دین باشد او را حفظ می کند. و آنچه را که سیاق آیة حتماً می رساند؛ آن نوع شرّ و فتنه أی، است که موجب انقلاب امر نبوت برای پیغمبر می شدهه است؛ بطوریکه زحمات پیغمبر را در بالا بردن پرچم دین و اعلاء کلمة توحید و عدل؛ و دعوت مردم را به عبودیت حضرت حق ساقط می کرده است.و ثانیاً لفظ ناس (مردم) را مطلق آورده است، تا دلالت کند که در این سواد مردم همه گونه از مؤمن و منافق و کسانی که دلشان مریض و قلبشان آلوده است یافت می شود که همه با هم مخلوط بوده و تمایزی ندارند.و علیهذا اگر بنا بشود ترس وجود داشته باشد؛ باید از عامة آنان ترسید؛ و جمله تعلیلیة: إنَّ اللَهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرینَ اشعار به این نکته دارد.و ثالثاً مراد به کافرین، خصوص مشرکات و یا یهود و نصاری نیستند؛ بلکه کفر در اینجا به معنای عام خود از پوشانیدن و مستور نمودن روی حق آمده است، همچنانکه در آیة 97 از سورة 3: آل عمران:وَ مَنْ کَفَرَ فَإنَّ اللَهَ غَنِیُّ عَنِ الْعَالَمِینَ «و کسی که (به امر خدا در ایجاب حجّ بیت الله الحرام در صورت استطاعت) کفر ورزد؛ (یعنی نپذیرد و به حقّ نگراید و به باطل متوجه شود) پس خداوند از جهانیان بی نیاز است»، دلالت بر همین قسم از اقسام کفر به معنای عام و مطلق دارد؛ و همانطور که خواهیم دانست: مراد از کفر، استکبار و استنکار از اصل دین نیست که با امتناع از شهادتین متحقق شود؛ زیرا آن معنای از کفر مناسبت با مورد آیه ندارد؛ مگر در صورتی که بگوئیم مراد از ما انزل الیک من ربک مجموع احکام و دستورات دین بوده باشد؛ و این را هم خواهیم دانست که صحیح نیست.و رابعاً مراد از عدم هدایت خداوند، عدم هدایت آنهاست در کید و مکرشان؛ بطوریکه با توسل به اسباب جاریة دنیویة موفق به وصول به هدف های خود نگردند؛ و به آنچه را که از شر و فساد آرزو می کنند نرسند مانند آیة 6 از سورة 63: منافقون: إنَّ اللَهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقینَ «خداوند گروه فاسقان را به اهداف خود رهبری نمی کند».و اما اینکه مراد از عدم هدایت، عدم هدایت آنها در ایمان باشد، این معنی صحیح نیست؛ زیرا که منافات با اصل دعوت پیامبر و تبلیغ دارد؛ زیرا که معنی ندارد خدا بگوید: أی، پیغمبر ما! تو کافران را به اسلام و حکم خدا دعوت کن؛ و من البته آنها را رهبری نمی کنم؛ و راه ایمان را نشان نمی دهم مگر در مورد اتمام حجّت!علاوه بر این ما پیوسته بالعیان می بینیم که خداوند پیوسته کافران را هدایت می کند؛ و گروه گروه مسلمان می شوند و خداوند وعده هدایت ایشان را اجمالاً داده است؛ آنجا که فرماید:وَاللَهُ یَهْدِی مَنْ یَشَآءُ إلَی صِرَاطٍ مُسْتَقیمٍ (آیة 213، از سورة 2: بقره) «دو خداوند هر کس را که بخواهد به راه راست هدایت می نماید».و از آنچه که بیان شد، روشن شد که مراد از عدم هدایت کافران آنست که خداوند آنها را در مقاصد و مهمّات خود آزاد نمی گذارد؛ و در توسّل به اسباب عادیة دنیویة برای خاموش کردن نور خدا و احکام نازل شده از جانب او یله و رها نمی کند.زیرا که همیشه کافران و ظالمان و فاسقان روی سوء سریره و نیّات خود می خواهند دست به اسبابی زنند، تا سبب خدا را دگرگون کنند؛ و با این اسباب به مسبّبات منویّة خود که محو دین و کلمة حقّ باشد نائل گردند. در این حال خداوند راه جریان و سریان اسباب صوریه را می بندد، و از وصول به غایات و مسببّات جلوگیر می شود. زیرا که سببیّت اسباب به دست خدا است؛ و هیچگاه حضرت خداوندی مقهور و محکوم اسباب ساخته شده به دست خود نخواهد شد.این گروه چه بسا در مساعی خود به هدفهایشان موفق می شوند؛ و در زمانهای کوتاهی دست می یابند و بلند پروازی نموده استعلا می جویند و استکبار می ورزند؛ لیکن دیر زمانی نمی پاید که علم ایشان واژگون و خدعة آنها به خود آنها بازگشت می کند.وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیءُ إلاَّ بِأهله. (آیه 43، از سورة 35: فاطر)«مگر بد و خدعة بد نمی چسبد، و واجب و لازم نمی شود، مگر به اهل آن مکر».کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ. (آیه 17، از سورة 13: رعد)«اینطور خداوند حقّ را به باطل می زند (و درهم می ریزد و مخلوط می کند) اما زبد و کف در جای خود مستقر نمی ماند و از بین می رود؛ و اما آنچه که به مردم منفعت می رساند، در روز زمین درنگ می کند؛ اینطور خداوند مثالها می زند»و محصل آنچه ذکر شد اینست که: این إنَّ اللَهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ در حکم تعلیل و تفسیر جملة وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ می باشد؛ و مراد از عصمت، حفظ رسول الله است از آفاتی که به او برسد؛ بدون اینکه او به هدفش نائل آید؛ و به مقصد و مرام خود در برافراشتن لوای حمد و توحید برسد؛ به اینکه او را متهم به بی دینی و دنیا پرستی کنند؛ یا او را بکشند بدون اخذ نتیجه و انگیزه از بعث و نبوّت.و اما اینکه اگر بخواهیم آیه را به اطلاقش اخذ کنیم و بگوئیم: خداوند رسول خود را از هرگونه گزندی محفوظ می دارد؛ این منافات با آیات قرآن و حدیث و تاریخ قطعی دارد. آنقدر نفس نفیس آنحضرت از امت خود چه از کفارشان؛ و چه از منافقانشان؛ و چه از مؤمنانشان؛ رنج و مصیبت دید؛ و به انواع اذیّت ها و آزارها مبتلا گشت، که هیچ ذی نفسی قابل تحمّل این همه بلایا و مصائب نیست مگر نفس شریف خود آنحضرت. چنانکه در حدیث مشهور فرموده است: ما اوذی نبی مثل ما اوذیت قط «هیچگاه پیغمبری بقدری که من آزار دیده ام؛ آزار ندیده است».از آنچه بیان کردیم معلوم شد که مفاد این آیة بسیار مهّم؛ و شاید از مهمترین آیاتی است که در قرآن کریم وارد شده است. این آیه، آیة 67 از سورة مآئده است؛ و سورة مآئده آخرین سوره أی، است که بر رسول خدا (ص) در مدینه نازل شده است؛ و همه و یا بیشتر آن در حجّه الوداع نازل شده است، [2] .و به اتّفاق جمیع مفسّران از سوره های مدنی است؛ زیرا که سوره های مدنی به سورة هائی گویند که بعد از هجرت رسول خدا نازل شده است؛ گرچه آنحضرت در سفر بوده اند. و لیکن قبل از این آیة و بعد از این، آیات راجع به اهل کتاب است؛ و این آیه در میان آمده است. قبل از این آیه، اینست:وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ. (آیه 66)«و اگر هر آینه اهل کتاب، تورات و انجیل را بر پا می کردند؛ و آنچه را که از پروردگارشان به سوی ایشان نازل شده اقامه می نمودند، هر آینه از سمت بالایشان و از زیر پاهایشان نعمت می خوردند. بعضی از ایشان گروه مقتصد و میانه رو هستند، و بسیاری از آنان اعمالی که انجام می دهند زشت است».و آیة بعد، این آیه است: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ. (آیة 68)«بگو (ای، پیغمبر) ای، اهل کتاب! شما مایه و وزنی ندارید، و به چیزی اتکاء و اعتماد ندارید، و ارزش و قیمتی ندارید تا زمانیکه تورات و انجیل آنچه را که از پروردگارتان به سویتان نازل شده است اقامه کنید! (و ای، پیغمبر) برای بسیاری از ایشان، آنچه که از پروردگار تو به سوی تو نازل شده است؛ موجب مزید طغیان و سر کشی و کفر می گردد؛ پس بر قوم کافران أسف مخور؛ و اندوهگین مباش»!آیة مورد بحث ما (آیة تبلیغ) در وسط این دو آیه است؛ و بسیار جای تعجّب است؛ زیرا که مناسبت و ارتباطی بین این آیه، و آیات ماقبل و ما بعد، منجمله این دو آیه نیست؛ و حقّاً نمی توان گفت: آیة تبلیغ، تبلیغ دربارة اهل کتاب است؛ و به همین مناسبت در لابلای آیات راجع به آنها آمده باشد.زیرا اولاً در این آیات راجع به اهل کتاب جز یک دستورات عمومی و دعوت های کلی چیزی نیست تا در وسط، نیاز به آیة تبلیغ با آن شدّت و وحدّت باشد!و ثانیاً سورة مآئده در آخر حیات رسول خدا و در مدینه نازل شده؛ و در آن زمان اسلام به اعلی درجة شوکت و عزّت خود رسیده؛ کفار و مشرکان و یهود و نصاری مخذول و منکوب شده بودند، و دیگر قدرتی نداشتند که نیاز به تبلیغ حکمی باشد که در آن رسول خدا ترس و دهشت داشته باشد؛ و خداوند به او وعدة عصمت و مصونیّت دهد.در دوران هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، اهل کتاب بالاخصّ یهود دشمنی ها نمودند، و ستیزگی ها کردند؛ و با کفّار قریش در جنگها مساعدت ها نمودند؛ و احزاب تشکیل دادند؛ تا بالاخره منجرّ به قضیّة بنی قریظه و بنی النّضیر و بنی قینقاع و بالاخره یهود خیبر و فدک شد؛ و همه مخذول و منکوب شدند. علاوه بر این، آیه متضمّن امر شدید و حکم حادّ و تندی نسبت به یهود نیست و در قرآن کریم در مواضع عدیده، دستوراتی آمده است که برای یهود بسیار تلخ تر و سنگین تر بوده است؛ و معذلک نحوة خطاب به پیامبر همانند آیه تبلیغ نبوده است؛ و از طرف دیگر پیامبر نیز مأموریّت های شدیدتر و سنگین تری داشته است مانند تبلیغ توحید و نفی بت پرتی از کفّار قریش و مشرکین عرب.و آنها از طائفة یهود خونخوارتر و غلیظ تر و سخت تر بوده اند. معذلک خداوند پیامبرش را در تبلیغ به آنان بمانند چنین آیه ای، تهدید ننموده است و برای او عصمت و محفوظیّت را تضمین نکرده است.آیات متعرّض به اهل کتاب در این سورة؛ غالب آیات این سوره را تشکیل می دهند؛ و آیه تبلیغ هم مسلّماً در همین سوره نازل شده است. و در آن هنگام که صولت یهود شکسته شده و غضب الهی ایشان را فرا گرفته است کلّما اوقدوا ناراً للحرب أطفاها الله چه معنی دارد که آیه تبلیغ با این خصوصیّت دربارة آنها و نصاری نازل شود؟ در آن زمان همة آنها در تحت حظیرة اسلام و پناه آن آمده بودند و یهود و نصارای نجران که شدیدترین مسیحیان بودند؛ قبول جزیه کرده بودند؛ و با این حال تهدید خدا چه معنی دارد؟و علیهذا آنچه را که فخر رازی و به تبع او بعضی از مفسّران دیگر عامة از جمله محمّد عبده در «المنار» آورده اند [3] که این آیه به مناسبت سیاق آیات، راجع به اهل کتاب است؛ خالی از تحقیق و محتوای صحیح است؛ زیرا علاوه بر آنچه ذکر شد، وارد شدن آیه أی، در میان سیاق آیات؛ قابل معارضه با دلیل قطعی و روایات و اخبرای که از علماء عامّه و از بزرگان آنها در کتبشان ثبت شده و از اصحاب بزرگ رسول خدا و تابعین روایت کرده اند نمی باشد. کجا می توان به مجرّد حفظ سیاق، دست از دلیل قطعی و حجّت عقلائی شست؛ در حالی که سیاق جز فی الجمله ظهوری بیش نیست؟و به همین جهت بسیاری از مخالفان ولایت از عامه چون در این محذور واقع شدند؛ گفته اند که: آیة تبلیغ در ابتدای بعثت رسول خدا و در مکّه نازل شده؛ و راجع به کفار قریش است؛ که دست از تبلیغ بر ندار! و در رساندن آیات به کفّار قریش کوتاهی مکن؛ که در اینصورت گویا انجام وظیفة نبوّت ننموده أی! و خداوند تو را از شرّ کفّار محفوظ می دارد! و بنابر این، این آیة مکّی در میان سورة مآئدة مدنی قرار گرفته است.این کلام نیز خالی از تحقیق است زیرا اولاً آیات ابتدای بعثت همگی از تهدید و شدّت وحدّت عاری هستند، و لسان آیات نرم و ملایم است همانند اقرا باسم ربک الذی خلق تا آخر سورة علق 96: «بخوان به نام پروردگارت که آفریده است». و مانند یا ایها المدثر. قم فأنذر. و ربک فکبّر «ای، دثار و ردا به خود پیچیده برخیز؛ و پروردگارت را به بزرگی یاد کن»! تا آخر سورة 74؛ و مانند فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشرکین [4] .«پس به سوی خدا راستی و استقامت پیشه گیرید! و از او طلب غفران و آمرزش کنید! و وای بر مشرکان».

ترس رسول خدا بر جان خود نبوده است

و ثانیاً رسول خدا در مقام اطاعت امر خدا و تبلیغ احکام او ترسی ندارد؛ مقام و احوال پیامبر اکرم اشرف و اجلّ است از آنکه نفس خود را برای امر خدا فدا نکند؛ و در مقابل اطاعت از او، از دادن خون خود دریغ نماید. این کلامی است0 که وجدان - شاهد و سیرة شریفة او در مظاهر دوران زندگی و حیات او آن را تکذیب می کند.علاوه بر این، خداوند آنچه از حالات پیامبرانش نقل کرده همه بر خلاف این مطلب است که آنها بترسند.مَا کَانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا ـ الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَی بِاللَّهِ حَسِیبًا. [5] .باید دانست که طبق نصّ صریح این دو آیه، اصولاً پیامبر اکرم (ص)، و بطور عموم، سایر پیامبران هیچگونه وحشت و دهشتی در برابر مسئولیّت الهی و انجام اوامر ذات احدیّت ندارند. و آن مقام و درجة نبوّت و اتّصال به عالم غیب، و انس با موجودات مجرّده، و انوار بسیطه و عقول کامله، و فرشتگان مقرّب، و ذات و صفات و اسمآء خداوند جلّ شأنه؛ دیگر برای آنان میل و محبّتی به پیکر مادّی و کالبد طبعی و طبیعی باقی نمی گذارد.این آیه ظهور دارد در اینکه: برای پیغمبر تکویناً حرجی و ترس نیست؛ و همچنین سنّت خدا بر این بوده که برای پیامبران پیشین نیز تکویناً حرجی و ترسی نبوده باشد؛ و اقتضای مقام نبوّت، یکنوع شجاعت و پر دلی است که عشق و جاذبة حضرت الهی چنان ایشان را مجذوب و محو و مطموس کرده است که فقط ملاحظة جمال و جلال او را دارند؛ و برای هیچ موجود دیگری اصالت نمی بینند تا از آن بترسند و خوف داشته باشند؛ در اینجا دیگر سخنی از بدن و پیکر و گزند و آسیب و قتل و فتک و غیرها نیست؛ اینجا خداست و بس ویخشونه ولا یخشون احداً الا الله فقط و فقط، خشیت حضرت او ایشان را گرفته؛ و از هیچکس جز او خشیتی ندارند.خداوند مؤمنین را منع می کند که از سر و کار داران با شیطان بترسند:إِنَّمَا ذَلِکُمْ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِی إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. [6] .«اینست و غیر از این نیست که این شیطان اولیای خود را که با او دوستی و محبّت می کنند؛ و از او پیروی می نمایند؛ و با او سرو کار دارند؛ می ترساند. پس أی، گروه مؤمنین شما! شما از اولیای شیطان مترسید؛ و از من بترسید اگر ایمان دارید»!و خداوند جماعی از مؤمنان را که در عین حالی که مردم آنها را می ترسانیدند، آنها نترسیدند، تمجید و تحسین می کند:الَّذِینَ قَالَ لَهُمْ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ. [7] .«(آن کسانی دعوت خدا و رسول را بعد از آنکه زخم و جراحت دیده بودند؛ اجابت کردند؛ برای محسنان و متّقیان از آنها مزدی بزرگ است) آن کسانی که مردم به ایشان گفتند: مردم برای نبرد و کارزار با شما اتفّاق کرده و مجهّز شده اند؛ و بنابر این از آنها بترسید! این ارعاب و ترسانیدن موجب زیادی ایمانشان شده؛ و گفتند: خداوند ما را کافی است؛ و او وکیل و عهده دار خوبی است».و همچنین صحیح نیست که بگوئیم: پیغمبر می ترسید او را بکشند و بالنّتیجه اثر دعوت به خدا باطل می شد؛ و نتیجة نبوّت عقیم می ماند؛ فعلیهذا این مأموریّت به ما انزل را به تعویق می انداخت؛ تا این مفسده بر آن مترتّب نشود؛ زیرا که خداوند تعالی به او خطاب دارد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمرِ شَی ءٌ. [8] .«أی پیغمبر تو در این مطلب، اختیاری نداری (فقط مأموریت داری! کار خود را بکن!)». زیرا خداوند تعالی عاجز و ناتوان نبود که در صورت کشته شدن پیغمبرش (ص) با بعضی از وسائل دیگر؛ و با سببی از اسباب غیر از وجود رسولش، دعوت به توحید و اسلام را زنده کند.آری فقط معنای صحیحی که برای خوف رسول خدا از وَاللَهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ می توان استنباط کرد، انست که: پیامبر در امر تبلیغش می ترسید که او را متهم به اتهامی کنند که با آن تهمت، اثر دعوت بکلّی خراب و فاسد می شد؛ و دیگر در اثر مساعی جمیلة او قابل جبران نبود.مثل اینکه بگویند: این نبوّت نیست؛ حکومت دنیوی و ریاست مادی و تراس و تحکّم بر مردم در لباس نبوّت و در کسوت رسالت ظاهری است. امری است تهی و توخالی و دلیل آن اینست که اکنون که می خواهد از دنیا برود؛ به روش سلاطین مادّی و حکّام دنیوی، ریاست را در اعقاب خود به ارث نهاده است. و چون فرزند پسر ندارد؛ داماد خود را که در حکم ریاست دختر اوست بجای خود منصوب کرده است.این نوع تهمت اگر بر جای خود می نشست؛ اثر دعوت رسول الله را بکلّی ضایع می نمود و عاطل و باطل می ساخت.آری این گونه اجتهاد و رأی دربارة رسول خدا جایز بوده است؛ و آنحضرت در اعمال این نحوه مأذون بوده است؛ بدون اینکه مرجع خوف به نفس شریفش بوده باشد.

نزول آیة تبلیغ در اوائل بعثت نبوده است

و از اینجا معلوم می شود که همچنانکه بعضی از مفسّران گفته اند: که آیة تبلیغ در ابتدای بعثت نازل شده است؛ درست نیست زیرا نزول در بدو بعثت وقتی جائز بود که معنای وَاللَهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ این بوده باشد که پیامبر از جهت خوف از مردم که مبادا او را بکشند، در انجاز تبلیغ و دعوت مردم مماطله می کرد. زیرا اگر او را در آنوقت می کشتند. لوای دعوت بکلّی می خوابید. این احتمال دربارة رسول اکرم نمی رود، پس آیه در ابتدای بعثت فرود نیامده است.و علاوه بر این، اگر آیه در ابتدای بعثت نازل شده بود باید مراد از مَا اُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبّکَ اصل دین و یا مجموعة احکام و مسائل دین بوده باشد؛ و دیگر مسئلة خاصّ مهمّی نبود تا عدم تبلیغ آن مساوق با عدم تبلیغ اصل رسالت باشد. و بنابر این فرض، معنای وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ به این بازگشت می نمود که: ای پیغمبر! دین را تبلیغ کن، و اگر دین را تبلیغ نکنی؛ دین را تبلیغ نکرده ای! و این کلام غلط است.فخر رازی برای رفع این اشکال گفته است در اینصورت، آیه از قبیل شعر ابوالنجم است که گوید:أنَا أبُوالنَّجم وَ شِعْری شِعْرِی «من ابوالنّجم هستم؛ و شعر من شعر من است».یعنی اگر تو رسالت پروردگارت را تبلیغ نکنی؛ شناعت قصور در تبیلغ، و اهمال در مسارعت در اطاعت امر خدا که به تو فرو فرستاده است؛ تو را خواهد گرفت؛ همچنانکه معنای شعر ابوالنّجم اینست کهک من ابوالنّجم هستم؛ و شعر من اینکه که می سرایم؛ همان شعر معروف و مشهور به بلاغت و براعت است. [9] .این کلام امام رازی صحیح نیست؛ زیرا این گونه صناعت شعری در موارد حمل خبری بر همان عنوان وقتی صحیح است که: بین آنها اختلافی از قبیل اختلاف عامّ و خاصّ، و یا مطلق و مقیّد و امثال ذلک بوده باشد؛ و با این سیاق در قضیّة حملیّة اتّحاد آن دو معنی را می رسانیم؛ مثل گفتار ابوالنّجم که مفادش اینست که:شعر من، همان شعر من است. یعنی کسی نپندارد که قریحة شری من خراب شده؛ و ار کار افتاده و کند شده است، و یا اینکه حوادث روزگار مرا خسته کرده؛ و از شعر گفتن همانند شعر سابق انداخته است؛ بلکه شعر من در امروز از جهت فصاحت و بلاغت، همان گونه شعری است که دیروز می سروده ام.ولی اینگونه توجیه دربارة آیة تبلیغ درست نیست؛ چون بنابر فرض نزول آیة در اول بعثت، رسالت رسول الله که اصل دین و یا مجموعة دین است؛ امر واحدی بوده است، که هیچوقت دستخوش تغییر و تبدیل و اختلاف قرار نمی گرفته است؛ تا اینکه گفته شود: اگر آن رسالت را تبلیغ نکنی؛ یا اصل رسالت را تبلیغ نکنی! زیرا که مفروش اینست که رسالت رسول الله؛ همان اصل رسالتی است که مجموعة معارف دینیه است.و از اینجا استفاده می شود که این آیه صلاحیّت ندارد که در بدو بعثت آمده باشد؛ و مراد از مَا اُنْزِلَ إلَیْکَ اصل دین و یا مجموع معارف و احکام آن باشد. و به همین دلیل این آیه صلاحیّت ندارد که در وقت دیگری تا آخر زمان حیات رسول خدا نازل شده باشد؛ اگر مراد از مَا اُنْزِلَ إلَیْکَ اصل دین و یا مجموع معارف آن باشد. زیرا که اشکال در هر صورت یکی است؛ و آن لزوم لغویّت در گفتار خدا است که مفادش به این بر گردد که: اگر تبلیغ اصل دین و یا مجموعة آنرا نکنی؛ تبلیغ اصل دین و یا مجموعة آنرا نکرده أی! و علاوه اشکال خوف رسول خدا بر نفس خود در اینصورت باقی است؛ گرچه آیه در بدو بعثت نیامده باشد.و از آنچه گفتیم واضح شد که مراد از وجوب تبلیغ رسول خدا، در این آیه در هر تقدیر نمی تواند اصل دین و یا مجموعة معارف آن باشد؛ و لابد باید آنرا بعض از دین قرار دهیم. و در اینصورت نیز اگر جملة فما بلغت رسالته نیز معنایش همین رسالت بعضی از دین باشد؛ عین همان محذور و اشکال بر می گردد. پس چاره أی، نیست مگر آنکه مراد از رسالت را تمام دین و یا اصل آن بگیریم؛ و در اینصورت معنای آن اینطور می شود که:اگر این حکم خاصّی که به تو نازل شده است تبلیغ نکنی؛ اصل دین و مجموعه احکام آنرا تبلیغ نکرده ای! و این معنائی صحیح و قابل قبول است نظیر گفتار ابوالنّجم که شعری شعری به همین گونه توجیه شد.بعضی گفته اند: چون معارف و احکام دین همگی با هم مرتبط هستند، بطوریکه اگر اخلال به بعضی از آنها وارد شود؛ اخلال به تمام آنها وارد شده است، و این به جهت بساطت امر نبوّت و کمال ربط و ارتباط در مسائل آن است؛ و بالأخصّ در تبلیغ آن؛ از اینجهت صحیح است که گفته شود: اگر این حکم را تبلیغ نکنی، اصل نبوّت را تبلیغ نکرده أی! [10] .این مطلب صحیح است و لیکن با ذیل آیه مناسبت ندارد. زیرا دو جملةوَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ إنَّ اللَهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرینَ دلالت دارند بر آنکه: جماعتی از کافران اهتمام به مخالت این حکم نازل شده داشتند؛ و یا لااقل از کیفیّت حال آنان چنین انتظار می رفت که با این حکم به مخالفت شدید برخیزند؛ و به هر وسیله أی، که ممکنست، و به هر تدبیر و توانی که در خور قدرت و حیطة استطاعت آنهاست، دست زنند، تا این دعوت را باطل کنند؛ و آنرا مهمل گذارند بطوریکه هیچ قابل بهره برداری و نتیجه أی، نباشد. و در اینصورت خداوند وعده می دهد که پیغمبر را از کید ایشان مصون نگاه می دارد؛ و مکر و حیله ایشان را باطل می کند، و نمی گذارد به نتیجة منظور برسند.و این مفاد ذیل آیه با هر حکمی که در صدر آیه بتوان فرض نمود، مناسبت ندارد. زیرا احکام و معارف اسلام با آنکه همگی از جهت اهمیّت در رتبة واحدی نیستند بعضی مانند نماز حکم ستون دین را دارد، و بعضی مانند دعا خواندن هنگام دیدن ماه در شب اول ماه است؛ برخی مانند زنای محصنه شدید است، و برخی مانند نگاه کردن به زن نامحرم آن شدّت را ندارد؛ و اخلال به هر یک از آنها از نظر ارتباط به دین اخلال به اصل دین است؛ ولی معذلک دهشت و وحشت رسول الله، و وعدة عصمت الهی در زمینة تبلیغ آنها؛ با هیچیک از این احکام و نظائر آن مناسبت ندارد.

حکم مورد تبلیغ باید امر بسیار مهمی بوده باشد

و بنابر این باید ملازمه بین عدم تبلیغ این حکم خاصّی که نازل شده، و بین عدم تبلیغ اصل دین و عدم اداء رسالت بطور کلّی به جهت اهمیّتی باشد که در این حکم وجود دارد؛ بطوریکه اگر مهمل گذارده شود گوئی شریعت مهمل گذاشته شده؛ و تمام معارف و احکام آن به خاک نسیان و بطلان سپرده شده است. گوئی این حکم به منزلة جان و روح است؛ که به کالبد و جسد افتادة شریعت و ناموس دین حیات می بخشد؛ و آن را زنده می کند؛ و به آن شعور و حسّ و حرکت می دهد.و از اینجا می توان به دست آورد که آیه دلالت دارد بر آنکه خدا به پیامبر اکرم امری نموده و حکمی فرستاده است که به آن امر دین صورت کمال پذیرد؛ و شریعت به مقام تمام و درجة منتظرة خود برسد؛ و کشتی نجات در محلّ خود قرار گیرد و در این حال انتظار می رفت که مردم به مخالفت برخیزند؛ و امر نبوّت را بر پیغمبر واژگون کنند؛ و چهرة شریعت را بر گردانند؛ بطوریکه ستونهای دین که رسول اکرم با دست خود بنا نهاده است؛ منهدم گردد؛ و ارکان و اجزاء دین متلاشی شود؛ و پیامبر این مطلب را می فهمید؛ و از کیفیّت حال و وضعیّت قوم خود تفرّس می نمود؛ و می ترسید که چنین صحنه أی، پیش آید.فلهذا تبلیغ این حکم مهمّ را که روح و جان دین بود؛ به تأخیر می انداخت؛ و از زمانی به زمان دیگر محوّل می کرد؛ تا ظرف صالح؛ و جوّ پسندیده و آرامی پیش آید؛ تا در آن جوّ بتواند دعوت خود را ابلاغ و امر خدا را به مردم برساند؛ و سعی و کوشش او خراب و بیهوده نماند.در اینجا خداوند امر به تبلیغ فوری می نماید؛ و اهمّیّت حکم را برای او بیان می کند؛ و وعدة مصوییّت می دهد؛ و پیامبر را دلگرم می کند، که جلوی خدعه و مکر دشمنان را می گیرد؛ و اجازه نمی دهد که امر نبوّت را واژگون کنند؛ و دعوت او را تباه و بیهوده سازند.

آیه تبلیغ باید بعد از انتشار اسلام آمده باشد

و بیم پیامبر از واژگون کردن دعوت اسلام و چهرة نبوّت، در زمان انتشار صیت اسلام است؛ و طبعاً باید در مدینه و سالیانی بعد از هجرت باشد. زیرا این بیم از کفّار مکّه و در زمان قبل از هجرت نبود.گفتار مشرکان و کیفیّت مخالفت های ایشان راقرآن بیان کرده است همانند:مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ [11] .«محمّد دیوانه ای، است که مردم قرآن را به او آموخته اند». و همانند: إنْ تَتَّبِعُونَ إلا رَجُلاً مَسْحُوراً [12] .«شما مردم پیروی نمی کنید مگر از مردی جادو شده».و همانند: أسَاطِیرُ الأوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهیَ تُمْلَی عَلَیْهِ بُکْرَهً و أصِیلاً [13] «گفتاری که دارد چیزی نیست مگر افسانه های پیشینیان که خواسته است برای او بنویسند و آن افسانه هر صبح و شب بر او خوانده می شود».و همانند: أنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَی آلِهَتِکُمْ إنَّ هَذَا لَشَیْ ءٌیُرَادُ [14] .«شما مردم بروید در راه خود، و در پرستش خدایان خود پافشاری کنید! آن چیزی است که مطلوب است و از شما خواسته شده است».و این گونه گفتار و نظائر آن چیزی نیست که موجب سستی پایة دین و هدم ارکان آئین گردد؛ بلکه دلالت دارد بر آنکه قوم رسول خدا (کفار قریش) در امرشان مضطرب بوده و استقامتی نداشته اند.علاوه بر همه اینها، این اتّهامات و افترائات، و این کار شکنی ها اختصاص به رسول ما ندارد تا اینکه چون تفرّس کند مضطرب شود؛ و از وقوع آن در ترس و دهشت افتد. سائر انبیآء و پیغمبران نیز در ابتلاء به سختی ها و بلایا و مشکلات دعوت، با پیامبر ما شریک بوده اند؛ و امّت هایشان با بسیاری از آزارها و انواع اذیّت ها آنها را می آزردند. همچنانکه می بینیم قرآن مجید از حضرت نوح و پیامبرانی که بعد از او آمده اند مفصّلاً بیان دارد.و امّا بعد از هجرت و استقرار امر دین در مجتمع اسلامی، این امر بسیار تصوّرش ساده است؛ زیرا در این برهة از زمان، در مسلمانان همه گونه اشخاص مختلف از مؤمنان و منافقان، و کسانی که در پنهان برای کفّار جاسوسی می کرده اند، و کسانی که در دلهایشان مرضی بود یافت می شدند. و این افراد در عین اینکه به پیغمبر اکرم ایمان آورده بودند؛ ولی معذلک با آنحضرت معاملة با پادشاهان را می کردند؛ و از جهت حکومت و ریاست دنیوی به آنحضرت می نگریستند؛ و با قرآن مجید که کتاب وحی آسمانی است، معاملة با قوانین ظاهریّة وضعیّة بشریّه را می کردند.

خوف رسول خدا از جهت اتهام منافع شخصی بود

و این زمینه و این طرز تفکرّ سواد جمعیّت، ایجاب می کرد که چنانچه رسول خدا حکمی بیاورد که در آن نمونه ای، و یا شائبه ای، از نفع شخصی خود باشد، نسبت به شریعت او توطئه کنند، و بگویند: این همان سلطنت و امارت استبدای شاهان است که بدینصورت نبوت، و به لباس رسالت برای مردم تجلّی کرده است.و این شبهه اگر صورت تحقّق خارجی به خود می گرفت، و حزب مخالف موفّق می شدند آنرا به کرسی بنشانند؛ و در این اتّهام فائق آیند؛ رخنه و فسادی در دین پیدا می شد که ابداً قابل تدارک و جبران نبود؛ و هیچ مصلحتی نمی توانست آنرا اصلاح کند. البتّه برای پیامبر بعضی از اختصاصاتی که در آن توهّم نفع شخصی بوده است، که در آن مزایا منحصر به فرد بوده موجود بوده است؛ ولی طوری نبود که بتوان آنرا دستاویز کرد؛ و به اصطلاح هو و جنجال راه انداخت. نظیر قضیّة زیدبن حارثه و طلاق زینب عمّه زادة پیامبر و ازدواج با او، که عیال پسر خواندة او بود. و نظیر اختصاص آنحضرت به خمس غنائم؛ و نظیر تعدّد ازدواج، و امثالها.زیرا جواز ازدواج با عیال مطلّقة پسر خوانده، اختصاص به رسول الله نداشته است. و آنحضرت به امر خدا در اولین وهله این حکم را درباره خود اجرا کرد، تا زمینة اجرای آن در بین همة مسلمین آسان شود.و جواز ازدواج با بیشتر از چهار زن برای آنحضرت اگر از روی هوای نفس و بدون اذن خدا بود؛ هیچگاه آن را از مسلمانان دریغ نمی نمود؛ زیرا سیرة آنحضرت در ایثار مسلمانان و مقدّم داشتن آنها را بر منافع شخصی خود، در آنچه برای خدا و برای خود از اموال و غیرها معیّن می فرمود؛ هیچ شبهه و شکّی را باقی نمی گذارد که این نحوه ازدواج بر اساس امر خداست؛ و نه ملاحظة منفعت شخصی.از اینجا خوب به دست می آید که آیة تبلیغ دلالت دارد بر آنکه حکمی که نازل شده است؛ حکمی است که در آن شائبة توهّم انتفاع رسول خدا، و اختصاص او به مزایای حیاتی است، که آنها نیز مورد نظر و خواست غیر رسول خدا بوده؛ و تبلیغ آن موجب حرمان سائر مردم می شده است. و رسول خدا از ابلاغ چنین امری در بیم بوده است، که خداوند امر به تبلیغ آن می کند؛ و وعدة مصونیّت از قوم مخالف و عدم موفقیّت ایشان را در کیدشان می دهد.و این مطالبی را که اینک مفصّلاً ذکر کردیم همه مؤیّد نصوص مستفیضه ای، است که از طریق شیعه و عامّه همگی دلالت دارند که آیة درباره ولایت علی بن ابیطالب (ع) فرود آمده است؛ و خداوند امر به تبلیغ آن می فرموده است؛ و رسول خدا بیم از آن داشته است که او را دربارة پسر عمویش متّهم نمانید؛ و لهذا پیوسته به تأخیر می انداخته تا زمینه مساعد، و زمان موافق شود. تا اینکه در غدیر خمّ این امر را ابلاغ نموده؛ و دو دست علی را در زیر درختهای سمرات در بیان قریب جحفه در روی جهازهای شتر، در برابر تمام حجّاجی که با آنحضرت از مکّه مراجعت کرده بودند، و گرفته؛ و بعد از خطبة بلیغی به همة مردم نشان داد و فرمود:مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ «هر کس من ولیّ و قائم به امر او هستم علی ولی و قائم به امر اوست». آری امر ولایت امّت مطلبی نیست که مبهم و مخفی باشد؛ و کسی در لزوم آن شکّ و تردید نماید.

وصیت به ولایت طبق قوانین فطری و عقلی است

ما روی حکم فطری و عقلی می بینیم که: هر صاحب مسئولیّتی چون بخواهد غیبت کند، امور خود را یله ورها نمی گذارد، و به دیگری که مورد امانت و لایق قیام به امر اوست می سپرد. عالم که می میرد؛ شاگردان خود را به معلّمی امین می سپارد.طبیب که می میرد، محکمة خود را به طبیب امینی می سپارد. تاجر و کاسب و زارع و حتّی حمّامی که می میرد و یا غیبت جزئی می کند، مثلاً به سفر می رود، امور خود را حتماً و الزاماً به دیگری می سپارد. و حتّی چغندر فروش در طشت چغندر پخته اش که در سر کوچه فریاد می زند: آی لبو آی لبو! چون بخواهد برای قضاء حاجت و نماز برود، آن لوک و ترازوئی را که مجموعاً با لبوها و چغندر پخته هایش کمتر از یک دینار ارزش دارد، به کاسب محلّی و همسایه اش می سپرد؛ و اگر اینها اینکار را نکنند، مورد مذمّت عقلا واقع می شوند، می گویند: عجبا مگر آن حمّامی دیوانه شده است که: از حمّام رفته، و در را باز گذارده و به کسی نسپرده است؟ عجبا آن تاجر مگر دیوانه شده است که: تجارتخانة خود را به کسی نسپرده؛ و خود به سفر رفته است؟و این امر آنقدر بدیهی است که به قول اهل ادب من القضایا التی قیاساتها معها نیاز به استدلال و برهان ندارد. امر وصیّت در اینگونه امور از مسلّمات است.آنگاه چگونه شخصی می تواند به خود اجازه دهد که: چنین گمان کند که: دینی همچون اسلام که از نقطة اتّساعش برای همة جهان تا روز قیامت است؛ و نطاق محتویاتش جمیع مایحتاج الیه البشر است، از حکم طهارت اوّلیة بدویّه تا نهایت درجة مسائل غامضة توحید و معارف الهیّه؛ و از اصول اخلاقیّه و احکام فرعیّة فقهیّة عامّه برای جمیع حرکات انسان فرداً و اجتماعاً؛ نیازمند به قائم و ولیّ امر نباشد؛ و پیامبری همچون محمّد که عقل کلّ است؛ از دنیا برود و ولایت امور مردم را به کسی نسپارد؛ و امت را همچون گله بی چوپان رها کند، که دستخوش حملات گرگها و گزند آفات و مهالک خانمان سوز فقدان رئیس و امام و سرپرست و مدبّر و مدیر؛ قرار گیرند؟آیا دین اسلام بر خلاف سایر موازین و مقررّات عامّه و قوانین است که نیاز به حافظ و نگهبان ندارد؟ و آیا امّت اسلام و مجتمع دینی، از سایر مجتمعات انسانی مستثنی هستند؛ و نیازمند به والی و ولیّ امر که امورشان را منظّم و مرتّب سازد نیستند؟ و آیا نیازمند به مجری امری که امور آنها را جریان دهد؛ و چرخ حیات آنها را به گردش در آورد، نمی باشند؟ و آن شخص دانشمندی که در سیره و منهاج رسول اکرم مطالعه می کند؛ و می بیند که چون به غزوه أی، می رود بجای خود شخصی را می گمارد که چرخ آسیای مجتمع را در غیبت او به گردش آورد؛ و دولاب حرکت از حرکت باز نایستد، و به چه عذری می توان او را قانع کرد که پیغمبر رحلت کرد؛ و برای مردم سرپرست و خلیفه معیّن نکرد؟پیغمبر چون به غزوة تبوک می رفت علی بن ابیطالب را بجای خود خلیفه نمود؛ و علی (ع) به او عرض کرد: یَا رَسُولَ اللَهِ! أتَخْلُفُنِی عَلَی النَّسآءِ وَ الصِّبْیَانِ؟! «آیا مرا برای سرپرستی و ولایت بر زنان و کودکان بجای خود خلیفه نمودی»؟!رسول خدا (ص) در پاسخ گفت: أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلَّا أنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی!؟ [15] .«آیا خوشایند تو نیست که: نسبت تو با من همان نسب هارون به موسی پیامبر باشد؛ با این تفاوت که پیامبری پس از من نیست»؟!پیغمبر اکرم (ص) برای شهرهائی که به دست مسلمین بود مانند مکّه و طائف و یمن والی معیّن می کرد؛ و برای جیوش و سرایایئ که به اطراف می فرستاد، امیر و رئیس مقررّ می نمود. چه تفاوتی است بین حیات او و بین مرگ او؟ آیا نیاز مردم به والی و قیّم و سرپرست در زمان مرگ بیشتر نیست؟!آری بیشتر است، و بر همین منهاج، رسول خدا والی و ولیّ معیّن کرد؛ و امور امّت را بدو سپرد؛ و در آن زمین بی آب و علف، در زیر پنج درخت بیابانی به همة جهانیان اعلام کرد که علیّ وصیّ من است؛ خلیفة من است؛ اولی به هر مرد مؤمن و زن مؤمنه، همانند اولویّت من است.

اقوال مجعول عامه در شأن نزول آیه

این بحثی بود که به مقداری که مقام، گنجایش داشت در پیرامون شأن نزول و مفاد آیة تبلیغ نمودیم و دانستیم که: بزرگان از علمای عامّه آنرا در کتب حدیث و تفسیر خود آورده اند و همچون طبری، و ابن ابی حاتم، و ابونعیم اصفهانی، و ابو اسحاق ثعلبی، و واحدی، و سجستانی، و نطنزی، و رسعنی، و ابن مردویه و ابن عساکر و حسکانی و غیر هم با سندهای مختلف از بزرگانی از صحابه و غیرهم همانند برآء بن عازب، و جابربن عبدالله انصاری، و عمّار بن یاسر، و ابوذر غفاری، و سلمان فراسی، و حذیفة یمانی، و ابن عباس، و ابوسعید خدری، و زیدبن ارقم، و ابوهریره، و ابن مسعود، و عامربن لیلی بن ضمره و حضرت امام باقر محمّدبن علی (ع) روایت کرده اند؛ و شأن نزول این آیه را دربارة ولایت، از ائمّة ستّة اهل تسنّن؛ ترمذی، و نسائی، و ابن ماجه، و احمدبن حنبل در کتب خود روایت کرده اند.و در اینصورت به آنچه در بعضی از کتب خود در شأن نزول این آیه آورده اند؛ و خواسته اند مصبّ آیه را از ولایت برگردانند؛ وجوهی است ضعیف؛ و روایات مرسله و مقطوعه، و غیر قابل اعتماد؛ و همانطور که مرحوم علاّمة امینی گفته است: یا تفسیر به رأی است؛ و یا از روی استحسان بدون حجّت و برهان؛ و یا به جهت تکثیر طرق در مقابل حدیث ولایت، تا آنکه آن را از احکام و استحکام بیندازند؛ و از درجة تصدیق و یقین ساقط کنند و یأبی الله الا ان یتم نوره. [16] .فخر رازی که آثار تعصّب و ناراحتی از عبارتش پیداست، ده وجه در شأن نزول آیه ذکر کرده است:- این آیه دربارة قصّه رجم و قصاص ردّاً علی مذهب الیهود نازل شده است.- دربارة عیب یهودیان و استهزاء آنان به اسلام و دین خدا آمده است.- چون آیة تخییر آمد: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحًا جَمِیلًا ـ وَإِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْکُنَّ أَجْرًا عَظِیمًا. [17] .«ای، پیغمبر به زنهایت بگو: اگر شما زندگی و عیش دنیوی و زینت های آنرا می طلبید؛ پس بیائید من شما را از مالیّه أی، متمتّع کنم؛ و بطور نیکی شما را آزاد کنم و رها نمایم! و اگر شما اینطور هستید که خدا و رسول او و دار آخرت را می طلبید؛ پس خداوند برای نیکوکاران از شما مزد بزرگی مقررّ کرده است»!پیغمبر این را به زنهایش نگفت از خوف آنکه آنها دنیا را بخواهند؛ و پیامبر آنها را رها کند.- دربارة داستان زیدبن حارثه و زوجه اش زینب دختر عمّة رسول الله وارد شده است.- درباره جهاد نازل شده؛ چون آنحضرت بعضی از اوقات از ترغیب منافقین به جهاد خودداری می کرد.- چون آنحضرت از عیب گوئی خدایان دو گانه پرستان سکوت کرد؛ این آیة فرود آمد.- چون درحجّه الوداع بعد از بیان مناسک و شرایع فرمود: هل بلغت آنها گفتند: نعم. پیغمبر عرض کرد: اللّهم اشد در اینحال این آیه نازل شد.- چون یک اعرابی قصد کشتن او را نمود؛ در وقتیکه در زیر درخت خوابیده بود؛ این آیة آمد.- چون از قریش و یهود می ترسید؛ خداوند با این آیة هیبت آنها را از دلش بیرون کرد.- دربارة قصّة غدیر خمّ نازل شده است. [18] .فخر رازی که این وجوه را ذکر کرده و قصّة غدیر را دهمین یعنی آخرین آنها شمرده است؛ سپس همان وجه نهم را ترجیح داده و از مطلب عبور کرده است؛ با آنکه او از دانشمندان است و به طرق روایت و استفاضة آن؛ و به ضعف و ارسال وجوه دیگر خوب مطّلع بوده است؛ فلهذا نظام الدین نیشابوری که نیز از مفسّران عامّة است قصّه غدیر را اوّلین وجه شمرده و از ابن عبّاس و برآء بن عازب و ابوسعید خدری و حضرت باقر (ع) آورده و بقیّة وجوه را با لفظ قیل (یعنی گفته شده است) که دلالت بر ضعف آنها می کند ذکر کرده است. [19] .و طبری که از اینها مقدّم است نه در تاریخ و نه در تفسیر خود این وجوه را نیاورده است؛ و لیکن کتابی مستقلّ در ولایت تألیف کرده و حدیث ولایت (من کنت مولاه فعلی مولاه) را از هفتاد و چند طریق آورده است. و در این کتاب دربارة شأن نزول آیة تبلیغ دربارة علّی بن ابیطالب با اسناد خود از زیدبن ارقم سخن گفته است.باری عمدة تمسک فخر رازی و تابعان او اینست که آیة تبلیغ در سوره مآئده آمده؛ و در بین آیات راجعة به اهل کتاب است؛ پس مناسب است دربارة حکم نازل درباره اهل کتاب بوده باشد.با آنکه هر که مختصر بصیرتی به سر گذشت قرآن داشته باشد، می داند که: ترتیب نزول آیات غالباً غیر از ترتیب ذکر آنهاست. و ترتیب سوره های نازله غیر از ترتیب این سوره های قرآن است؛ سوره های اولین؛ سورة علق و مدّثر و مزّمّل و نون و القلم و سایر سور قصار است که مکّی است؛ و آخرین سورة، سوره مآئده و سورة نصر است: اذا جاء نصر الله و الفتح. و بسیاری از آیات در مکّه نازل شده و در سوره های مدنی قرار گرفته است و بالعکس.سیوطی در کتاب «اتقان» گوید: اجماع و نصوص دلالت دارد بر اینکه ترتیب آیات توقیفی است؛ و ما باید قرآن را به همین کیفیّتی که نوشته شده است بخوانیم. و در این مطلب شبهه ای، نیست.اما اجماع را بسیاری از بزرگان از جمله زرکشی در کتاب «برهان» و ابوجعفر بن زبیر در کتاب «مناسبات» خود نقل کرده اند؛ و عین عبارت ابوجعفر اینست: «ترتیب آیات در سوره ها به توقیف و قرارداد رسول خدا (ص) است؛ و بدون خلاف با امر آنحضرت صورت گرفته و مسلمین در این مطلب اختلافی ندارند». و سپس نصوصی را ذکر کرده است که: رسول خدا (ص) اصحاب خود را تلقین می کرد؛ و به آنها قرآن را بر همین ترتیبی که امروزه ما در مصاحف خودمان مشاهده می کنیم، با دلالت و راهنمائی جبرائیل آن را بر این نهج، تعلیم می داد. و هر آیه أی، که نازل می شد، مردم را اعلان می کرد که باید عقب فلان آیه در فلان سوره قرار گیرد. [20] .و ما مفصّلاً بیان کردیم که ترس رسول خدا از یهود و نصاری، یا باید در اول بعثت باشد؛ و یا بعد از هجرت به فاصله مختصری؛ نه در آخر هجرت که شوکت اسلام به درجة اعلا رسیده؛ و یهود و نصاری مخذول و منکوب شدند، در آن وقتیکه دول عالم را اسلام به دهشت انداخته بود؛ و به امراء و سلاطین عالم رسول خدا نامه نوشت؛ و رسماً آنها را امر به اسلام کرد.در اینصورت هیچ منع ندارد که آیه تبلیغ که در سورة مآئده (آخرین سورة نازلة بر پیامبر اکرم) وارد شده است، راجع به یهود و نصاری باشد. قرطبی در تفسیر خود می گوید: اجماع قائم است بر اینکه سوره مآئده، مدنی است؛ و چون از ابن نقّاش نقل می کند که در سال ششم (حدیبیّه) [21] نازل شده است؛ فوراً به دنبال این نقل، اغز ابن عربی نقل می کند که: این گفتاری است ساختگی و حلال نیست بر مسلمانی بدان اعتقاد کند. [22] و بنابر این مجرّد ورود آیه تبلیغ در بین آیات وارده در میان آیات راجع به اهل کتاب منشأ اثری از نقطه نظر برهان و دلیل علمی برای تمسّک نخواهد بود.و نیز از آنچه ذکر کردیم معلوم می شود که: آنچه را قرطبی ذکر کرده است بی اساس است. او گوید: از ابن عباس آمده است که: ابوطالب هر روزه مردانی را از بنی هاشم می فرستاد تا رسول خدا را حراست کنند؛ تا اینکه این آیه نازل شدکه وَاللَهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ و چون خواست کسانی را با رسول خدا بفرستد حضرت رسول فرمود: یَا عَمَّاهْ اِنَّ اللَهَ عَصَمَنِی مِنَ الْجِنَّ وَ الانْسِ! أی، عموجان! خداوند مرا از جنّ و انس محافظت کرده است. و قرطبی گوید: صحّت این روایت مبنی بر انست که این آیه مکّی باشد؛ و این آیه مدنی است. [23] .و این روایت ضعیف تر است از آنکه بتواند با احادیث گذشته و اجماع و نصوص مفسّران مقاومت کند. علاوه بالبداهه می بینیم که چه مصائب و آزارهائی از دست این انسان ها به رسول خدا رسید.

پاورقی

[1] آیه 124، از سورة 6: انعام.

[2] «اتقان» طبع اول ج 1 ص 23 از محمّدبن کعب از طریق ابی عبید آورده است که: سورة مائده در حجه الوداع، فیما بین مکّه و مدینه نازل شده است.

[3] تفسر «مفاتیح الغیب» ج 3، ص 636، و «تفسیر المنار» ج 6 ص 467.

[4] آیة 6، از سورة 41: حم سجده.

[5] آیة 38 و 39، از سورة 33: احزاب.

[6] آیة 175، از سورة 3: آل عمران.

[7] آیة 173، از سورة 3: آل عمران.

[8] آیه 128، از سورة 3: آل عمران.

[9] «تفسیر مفاتیح الغیب» ج 3، ص 635. [

[10] «تفسیر جواهر» طنطاوی جلد 3، ص 201.

[11] آیة 14، از سورة 44: دخان.

[12] آیة 47، از سورة 17: اسراء.

[13] آیة 5، از سورة 25: فرقان.

[14] آیة 6، از سورة 38: ص.

[15] این روایت از احادیث متواترة وارده از رسول خدا (ص) است که علاوه بر شیعه آنقدر در کتب معتبره عامه آمده است که از حد احصاء خارج است؛ و حتی شاه ولی الله دهلوی در کتاب «ازله الخفاء عن خلافه الخلفاء» در ص 260 و 261 از ج 2 در ضمن فصلی که در ترجمه احوال امیر المومنین (ع) ذکر کرده است آورده است؛ این ترجمه شایان دقت است. و در ضمن آن داستان غدیر خم را در ج 2 ص 259 آورده است و در ص 261 به روایت ولایت بدین عبارت: من کنت مولاه فان مولاه علی اقرار و اعتراف دارد؛ و داستان غدیر را بدین عبارت آورده است که: چون از حجه الوداع مراجعت فرمودند در غدیر خم خطبه خواندند، متضمن اظهار فضائل حضرت مرتضی - رضی الله عنه - اخرج الحکام و ابوعمرو و غیرهما - و هذا لفظ الحاکم - عن زیدبن ارقم: لما رجع رسول الله (ص) من حجه الواع و نزل غدیر خم امر بدوحات فقممن؛ قال: کأنی قد دعیت فاجبت. انی قد ترکت فیکم الثقلین: احدهما اکبر من الاخرک کتاب الله تعالی و عترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیها فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض. ثم قال: ان الله عز و جل مولای و انا ولی کل مؤمن. ثم اخذبید علی رضی الله عنه - فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه؛ اللهم وال من واله، و عاد من عاداه.

[16] «الغدیر» ج 1، ص 226.

[17] آیة 28، از سورة 33: احزاب.

[18] «تفسیر مفاتیح الغیب» ج 37 ص 635 و ص 636.

[19] «تفسیر غرائب القرآن» ج 6، ص 129 و ص 130.

[20] «اتقان» طبع اول مصر در سنه 1278 ج 1، ص 75.

[21] سال ششم از هجرت را به جهت اینکه واقعة حدیبیه در آن واقع شده است، سال حدیبیه گویند.

[22] «تفسیر قرطبی» ج 6 ص 30.

[23] «تفسیر قرطبی» ج 6، ص 244.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه