تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 246

صفحه 246

تجربه مری

توصیف تجربه:

تجربه نزدیک به مرگی که در زیر آمده تجربه بدست آمده در طول چندین ماه از زنی است که هرگز این را با کسی جز پسرش در میان نگذاشته بود. جزییات ریز و درشت این حکایت در طول ماه ها از زمان در میان گذشتن آن با دیگران به قوت خود باقی ماند. در میان گذاشتن این تجربه با دیگران برای او بسیار سخت بود. تقریبا از هر چهار تجربه فقط یکی با این جزییات یافت می شود. در میان تجربیات نزدیک به مرگی که از این سطح از جزییات برخوردارند، این وقایع کاملاً واضح و شفاف هستند.

"عالم دیگر"

تجربه نزدیک به مرگ

زمانی که زن تنها و جوانی بودم در زادگاهم لندن، انگلستان زندگی می کردم. در پی تلاش ناموفق برای سقط جنین در حمام آپارتمانم و به دلیل عوارض شدید آن در بیمارستان مموریال بستری شدم. من که بنابر تعالیم مذهب کاتولیک بزرگ شده بودم، می خواستم پنهانی و تنهایی از پس حاملگی ناخواسته ام بربیایم. بعد از این که خون زیادی از دست دادم و احساس سرمای زیاد کردم، بناچار با اورژانس تماس گرفتم تا مرا به بیمارستان منتقل نمایند. به محض این که مرا به بخش فوریت ها بردند، به یاد می آورم که تمام پرسنل بیمارستان با گاری های دستی حاوی تجهیزات، بطری ها، پمپ ها، سوزن های جراحی، نوارهای بانداژ، لوله، و غیره با عجله هر چه تمامتر وارد اتاقم شدند. از قسمت ناف به پایین غرق خون بودم و خیلی بی حال. احتمال مرگ من می رفت و شرایط بسیار وخیمی داشتم. از آن جایی که خون زیادی از دست داده بودم نا نداشتم.

ناگهان صدای "بامبی" شنیدم و درد متوقف شد. برای اولین بار در طول سه ماه گذشته از وقتی متوجه حاملگی ام از مردی که به دروغ به من گفته بود که دوستم دارد و می خواهد با من ازدواج کند اما در شهر دیگری زن و 5 فرزند داشت احساس آرامش کردم. نمای بسیار شفافی از بدنم زمانی که آنها وحشیانه روی آن کار می کردند می دیدم که داشتند دستگاه تزریق خون و لوله های دیگر را به بدنم وصل می کردند. یادم میاد داشتم به این فکر می کردم که فقط دلم می خواست آنها دست از این کار بردارند. وحشتناک به نظر می رسیدم و رنگم خیلی بد بود. شرم داشتم از این که علت این همه درد بودم. گناهکار بودم و مستحق زنده بودن نبودم. واقعیت این که سر و کله زدن با این افکار در سانت سانت سقف اتاق به اندازه ای که باعث ایجاد استرس در میان پزشکان و پرستاران شده بودم مرا ناراحت یا متحیر نکرد. همچنین می دانم که کاملاً هوشیار بودم حتی اگرچه شنیدم پرستار، همان کسی که روپوش آبی پوشیده بود، به پزشکان می گفت که من به محض ورود به اتاق فوریت ها هوشیاری ام را از دست داده بودم. من نسبت به همه جزییات وقایع و اتاق بسیار آگاه بودم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه