تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 247

صفحه 247

از تونلی که ناگهان در برابرم ظاهر شده بود، و به درون آن کشیده شدم آگاه بودم. از این که از آن منظره ناراحت کننده زیر دور شدم خوشحال بودم. به سمت تونل شناور شدم و درست از پنکه سقفی و سپس سقف رد شدم. سیاهی تونل داشت به تلاطم در می آمد و من سرعت گرفتم. نسبت به بدن یا شکل فعلی ام کنجکاو بودم به بازوها و دستانم نگاه می کردم. به نظر می رسید آنها بزرگتر شده اند و نور کمی از خودشان ساطع می کنند. زمانی که برای رفتن به سمت نور روشنی در فاصله ای دور سرعت گرفتم فشار هوا و صدای وزوز کمی همانند ارتعاش را احساس می کردم. همین طور که با سرعت بیشتری پیش می رفتم، احساس کردم کسی همراهم بود که مرا آرام نگه می داشت و عشق و خرد از وجودش ساطع می شد. کسی را نمی دیدم، اما وجود پدربزرگم را که وقتی 13 سال داشتم مرده بود، احساس کردم. از حضور آرامبخش وی آگاه بودم اما نه چیزی می دیدم نه چیزی می شنیدم.

عاقبت به انتها رسیدم و در مکانی شناور شدم که با پرتو سفید درخشانی پوشیده شده بود که به نظر می رسید تمامی مفاهیم عشق را در برگرفته باشد. عشقی که بی قید و شرط بود و همانند عشقی که مادر نسبت به فرزندش دارد. قطعاً آن حضور گرم لذت بخشی بود، مانند همانی که مرا در وهله اول به درون تونل کشاند. آن مانند انرژی یا حوزه مغناطیسی عظیمی به نظر می رسید که تمام احساسات و عواطف خوب و اصیل شناخته شده انسانی را از خود ساطع می کرد. من راه و رسم کلیسای کاتولیک را به محض ترک تحصیل در سن 17 سالگی، با این احساس که از زندان بی حاصلی رها شدم، کنار گذاشته بودم و از مسائل دینی فارغ بودم، اما در اعماق وجودم می فهمیدم که این خدا بود. کلمات نمی توانند ترس آمیخته با احترام مرا در مقابل این حضور توصیف کنند. این طور به نظر می رسید که من بخشی از نور شدم و بعد از آن نور بخشی از من شد. ما یکی بودیم. ناگهان بدون سوال کردن دریافتم که ما چقدر به یکدیگر مرتبط ایم، یعنی خداوند و تمامی اشکال زندگی در کائنات.

در آن زمان، یادم می آید از این موضوع حیران بودم که اگر می بایست برای کشتن فرزندم و انجام چنین کاری تنبیه شوم، باید خودم نیز کشته شوم. می توانم بگویم که او از تمام احساس و اندیشه ام خبر داشت. چیز بعدی که می دانستم این بود که نوزادی را در تختخواب می دیدم که می دانستم باید بچه من باشد. با شیفتگی به تماشا نشستم زمانی که رویدادهای مهم هر مرحله از زندگی ام را می دیدم. انگار داشتم صحنه فیلم چرخانی را می دیدم و صحنه های بسیار مختلفی با سرعت فوق العاده ای از جلوی چشمم رد می شدند.

به نوعی قادر به دیدن بودم و نه تنها آنچه در حال وقوع بود را دریافت می کردم بلکه داشتم احساسات همچنین عواطفی را تجربه می کردم که زمانی در دیگران بوجود آورده بودم. شرمساری مادرم زمانی که بچه نامشروعی را بدنیا می آوردم درست به اندازه شور و هیجان عشق و درد نابودکننده طردشدگی و خیانت را دیدم و احساس کردم. ترس و ناامنی از سوی مردی را درک کردم که باعث دردکشیدنم شد و گناه او به محض قطع ارتباط با من زمانی که از حاملگی ام مطلع شد. هر عمل خوب یا بد که تا حالا انجام داده بودم و عواقب آن را بر دیگران احساس کردم. گرچه اوقات سختی را سپری می کردم، اما از سوی عشق بی قید و شرطی حمایت می شدم و دردم از بین رفته بود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه