تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 251

صفحه 251

می خواستم دوباره این کار را بکنم که او تکان خورد و نگران شدم بترسد. به همین خاطر برگشتم. وقتی داخل بدنم شدم همه چیز برگشت… سنگینی، درد سینه ام و تلاش برای نفس کشیدن. تنها چیز متفاوت حس درونیم بود. اصلاً نمی ترسیدم. احساس دلگرمی و اطمینان زیادی می کردم. برای اولین بار در زندگیم مرگ دیگر چیز ترسناکی نبود. پاسخ ها، نگرش و فلسفه ی جدیدی داشتم. هر آنچه در اینجا انجام داده بودم اهمیت داشت و جایی که رفته بودم جای خوبی بود.

شوهرم دستش را دراز کرد تا دستم را بگیرد. چهره اش پر از نگرانی بود. بهش گفتم نگران نباش. قرار نیست بمیرم.

من فقط به افراد خاصی این تجربه را گفته ام و سعی دارم به کسی نگویم مگر آنکه احساس کنم به آن احتیاج دارد و فکر نکند آن را از خودم می سازم. به این دلیل این را برای شما نوشتم که دخترم سایت شما را به من نشان داد و به من الهام شد آن را با کسانی که به دنبال تضمینی برای زندگی پس از مرگ هستند در میان بگذارم

تجربۀ پنی

بسیاری از ما کنجکاو هستیم که وقتی کسی در کما است چه احساسی دارد. «پنی» (Penny W) در اثر آلرژی شدید 3 روز را در کما گذراند. توصیفات او از حالت کمایش جالب و با جزئیات قابل ملاحظه است که در زیر بازگو شده است.

این اتفاق در آگوست 2014 برای من رخ داد. قبل از این اتفاق ها من به خاطر آنافیلاکسی در اثر آلرژی به مصرف ماهی به بخش اضطراری بیمارستان آورده شده بودم. در آنجا من را به دستگاه تنفس مصنوعی و سرم وصل کردند. سپس من را به بیمارستان بزرگتری منتقل کردند و در آنجا برای 3 روز در کمای مصنوعی قرار دادند. این تجربه برای من در طی این 3 روز اتفاق افتاد. من هیچ احساس و فهمی از زمان نداشتم. در جایی که من به آن رفتم زمان معنایی نداشت. در آنجا همه چیز در آن واحد اتفاق می افتاد، بدون وجود آشفتگی و شلوغی. و این تجربه من است:

من در کما هستم. همه جا خیلی تاریک است، یک تاریکی تهی. فشار بسیار زیادی از تمام اطراف به سمت خود حس می کنم. من کاملاً تنها هستم. خیلی تاریک است و سپس من در خواب هستم و غافل از دنیای اطراف. دوباره در همان فضای تاریک و تهی از خواب بیدار می شوم. من به سختی تلاش می کنم که در آن فضا حرکت کنم. این خیلی خسته کننده است و مرتباً به خواب عمیقی فرو می روم. نمی دانم چه مدتی در این حال و فضا بوده ام، زیرا اینجا زمان به گونه ای که ما می دانیم وجود ندارد، فقط یک زمان است که در آن همه چیز (و تمام اتفاقات) در آن واحد وجود دارند. ولی این هیچ آشفتگی و هرج و مرجی به دنبال ندارد، زیرا همان گونه است که باید باشد.

من در طرف دیگر چیزی هستم که بهترین تعبیری که می توانم از آن بکنم یک غشاء یا پرده است. مانند یک عکس که در زیر سطح یک دریاچه یخ زده باشد. من در زیر این غشاء معلق هستم و فهمیدم که اتاقی که بدنم در آن قرار دارد در طرف دیگر این غشاء است. می توانم حرف زدن مردم را بشنوم. دخترم در سمت راست بدن من ایستاده است، کمی عقب تر و جلوی ماشین تنفس مصنوعی، و یک پیراهن قرمز به تن دارد. او ساکت و از درون بسیار نگران است، بدون اینکه آن را نشان بدهد. من خودم بدنم را می بینم، و سعی دارم که بدنم را بیدار کنم، ولی بدنم روی تخت بی حرکت افتاده است. هنوز هم زیر آن غشاء هستم و نه در اتاق، با اینکه می توانم اتاق را ببینم، مانند دیدن آن از طرف دیگر یخ. من عمیقاً برای خانواده ام متأسف هستم، ولی برای بدنم و شرایطی که در آن قرار دارد بی تفاوت می باشم.

سپس دوباره در فضای تاریک هستم، در آن فضای تهی، با تمام فشار آن، و سپس خوابی عمیق. این خواب عمیق استراحت چندانی در خود ندارد، بلکه یک پوچی و عدم است که بدون اختیار به من القاء می شود. هر وقت که حس می کنم نزدیک است دوباره به این خواب فرو روم، سعی می کنم در برابر آن مقاومت کنم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه