تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 268

صفحه 268

تجربه آنتونی

ساعت 9:15 شب تازه به اتاق خواب رفته بودم، ساعتم را برای فردا صبح کوک کردم. وقتی حمله ی شدید آسم به سراغم آمد روی تخت نشسته بودم. عقب روی تخت افتادم و سعی کردم پدرو مادرم را صدا بزنم، اما نفس نداشتم. حمله به سختی افزایش می یافت و من نمی توانستم حرکت کنم. این قسمت کاملاً هشیارانه بود.

وقتی ازهوش رفتم ( حدس می زنم به خاطر فقدان اکسیژن ) صدایی نزدیک گوشم شنیدم. آهنگ و ریتم آن صدا مطلقاً بدون نگرانی و آنقدر آرام بود که با حالت وحشت من از ناتوانی از نفس کشیدن در تضاد کامل بود. آن صدای من نبود و به من گفت نگران نباش، آن صدا قصد حفاظت از من را داشت و من می خواستم آن را دنبال کنم. در این لحظه بدنم را ترک کردم و خودم را که پایین روی تخت با چشم های باز خوابیده بود نگاه می کردم. حالا دیگر کاملاً آرام و خالی از ترس بودم. آن صدا به من گفت که می خواهد چیزی را نشانم بدهد و خودم را احساس می کردم که به سرعت به سوی نوری حرکت می کند، وقتی از نور گذشتم دیدم در جهانی دیگر پرواز می کنم.

همه چیز در آن جهان از ماده ای ساخته شده بود که می توانم تنها آن را نوری روان توصیف کنم. همه چیز زنده بود، زمین، کوه ها، حتی آسمان. آن صدا همچنان با من بود و در طول تجربه هرگز من را ترک نکرد. او گفت جایی که من هستم، جهان «حقیقی» است و باید در مدتی که آنجا بودم کاری را انجام می دادم. من روی یک زمین کوهستانی بایر نشستم، هیچ درخت، سبزه، رودخانه و غیره وجود نداشت. همه جا نور بود ولی خورشیدی نبود. به نظر می رسید نور از درون همه چیز، حتی از هوا می تابید.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه