تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 340

صفحه 340

در حالی که به طرف لبه ی صخره ای و پل می رفتیم مادرم ماشین کرایه ای را متوقف کرد. او به من گفت که محل توقف مان دقیقا همان نقطه ای است که آن تصادف را کرده بودیم و پیاده شدیم. در همان لحظه ماشینی منحرف شد، لغزید و از روی لبه ی صخره ای به پایین غلت خورد و داخل رودخانه افتاد. ماشین دیگری متوقف شد و همگی به غیر از مادرم برای کمک به سمت پایین دویدیم. من در حالی که یک حالت گیج کننده ی دژاوو را احساس می کردم به ماشین نزدیک شدم. به داخل ماشین نگاه کردم و دست یکی را بیرون از آب دیدم. من آن را گرفتم و به طرف بالا کشیدم. او یک پسر کوچک بود که دقیقا شبیه (بچگی) خود من بود. من به ماشین نگاه کردم. یک Rambler بود. مات و مبهوت شدم. مردی پسر را از روی دستان من گرفت و باسرعت به ساحل رودخانه و سپس به طرف پل دوید. من پیش مادرم برگشتم. او متعجب بود از این که یک تصادف دقیقا همانند تصادف ما رخ داده است. من به کسی چیزی نگفتم. خجالت و ترس (از تمسخر) مانع آن شد. برایم اهمیتی ندارد که این ماجرا را باور کنید یا نه. اما همه ی آن حقیقت دارد. سوال من این است که آیا من خودم زندگی خودم و سرنوشتم را نجات داده ام؟

تجربه دلونا

سلام، نام من دیلوناست و این هم، داستان من است. در سال 1997 من در یک سانحه ی رانندگی، پسر هشت سال و نیمه ام را از دست دادم. گرچه در این حادثه، راننده ی اتوموبیل، کوچکترین آسیبی ندید اما تقریبا نود درصد از تمام استخوان های بدن من شکست و طحال دختر چهار ساله ام نیز پاره شد. به محض آنکه ما را به آمبولانس منتقل نمودند کارکنان فوریت های پزشکی، شروع به درمان پسرم کردند. در آن لحظات به هیچ عنوان نمی دانستم که او تا چه حد آسیب دیده است. یادم می آید که با دست چپم، مچ دست راست او را گرفته بودم. سپس به یاد می آورم که شنیدم یکی از کارکنان آمبولانس گفت: ما همین الان، مادر را نیز از دست دادیم.

آنگاه من و پسرم دست در دست یکدیگر، در حال راه رفتن در میان تونلی بودیم. پس از آنکه به انتهای تونل رسیدیم دیدم که دوستان و خوشاوندان عزیزمان که قبلا مرده بودند در آنجا در انتظار ما بودند. در همین لحظه، عیسی به سمت من آمد و گفت که من یک انتخاب دارم. می توانم در بهشت بمانم یا آنکه به زمین بازگردم. او به من گفت که اگر بخواهم به دنیا بازگردم او تمام رویدادهای پیش رو در زندگی زمینی ام را به من نشان خواهد داد البته وقتی به زمین بازگشتم هیچ یک از آن ها را به یاد نخواهم آورد. به یاد می آورم که قرار بود زندگیم بسیار سخت و پر از رنج باشد. پسرم را نگاه کردم و گفتم که او را بسیار دوست دارم. سپس دستش را گرفتم و در دستان عمویم گذاشتم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه