تجربه نزدیک به مرگ (حوادث و اتفاقات کسانی که عالم بعد از مرگ را تجربه کردند) صفحه 362

صفحه 362

تجربه پل

در سال 1970 . من در موقعیت برگشت ناپذیری قرار گرفته بودم ترس از جنگ ویتنام. همسرم 2 ماهه حامله بود که نامه اعزام بدستم رسید.

در 30 آوریل سال 1970 رئیس جمهور ریچارد نیکسون اعلام کرده بود که گروههای نظامی آمریکایی حمله ای زمینی علیه مواضع کومونیستها در کامبوج انجام دهند. من هم وسایلم را جمع کردم و به همرا چهل هزار مرد از بخش دهم نیروی زمینی در این عملیات شرکت کردم. در اول اکتبر گروه ما به سمت غرب حرکت کرد که ما مورد حمله یک تک تیرانداز قرار گرفتیم من در حال نبرد بودم که ناگهان صدای ناله عجیبی از پشت سر بگوشم رسید که در جا خشکم زد.در همان لحظه برگشتم و دیدم که دوستم پیت مورد هجوم تیر های دشمن قرار گرفته. ندایی از درونم می گفت که خودت را نجات بده و به دویدن ادامه بده. ولی من با شنیدن صدای ناله اش دیگر نتوانستم مردی را که فرا تر از وظیفه اش عمل کرده بود را در وسط میدان رها کنم مردی که نوبتش را به من داده بود تا بتوانم همسر و فرزندم را در بهبوهه جنگ ببینم. من هم به او کمک خواهم کردم تا یک روزی همسر خودش را پیدا کند و خانوادهای تشکیل دهد .

او در نظر داشت معلم شود در نزد موسسه G.I .

من هم نیم چرخشی زدم و بسمت او که در حال ناله کردن بود رفتم. او مدام یک پزشک درخواست می کرد . به نظرم آمد پازده متری که با او فاصله داشتم در عرض چند ثانیه زیر آتش یک مسلسل به سمت او دویدم . دیگر قدرتی در پاهایم نبود و من بی اختیار قدم بر می داشتم. اولین چیزی که انجام دادم این بود که جسد خود را در فاصله 5 متری از بالا دیدم . دیدم که چند گلوله به پای راستم و یکی هم به پای چپم خورده و معتقد بودم که از شدت خون ریزی خواهم مرد و یک احساس تاسف عمیقی از اینکه دوباره نمی توانم همسر و فرزند تازه متولد شده ام را ببینم . احساس ملغمه ای از ناراحتی و کنجکاوی افزایش می یافت. با خود می اندیشیدم که آیا این مرگ است؟ بدون درد و ترس چقدر عجیب من اصلا احساس متفاوتی نداشتم هنوز می توانستم فکر کنم . من جسد خود را می دیدم و فقط منتظر بودم ببینم چه اتفاق می افتد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه