سیاحت غرب صفحه 24

صفحه 24

«ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؟!» (67)؛ آیا آنچه را کشت می‌کنید شما می‌رویانید، یا ما می‌رویانیم؟!. و هرکه می‌نالد، از خود می‌نالد نه از غیر. عرب گوید: «فی الصیف ضیّعتِ اللّبن(68)؛ در فصل تابستان شیر را فاسد کردی و از دست دادی».

سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم متفرّق شدیم. یکی دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یکی دو نفر جلو افتادند. من نیز با سیاه خود می‌رفتم. به دامنه کوهی رسیدیم، راه باریک و پر سنگلاخ و در پایین کوه درّه عمیقی بود؛ ولی ته درّه هموار بود و من دلم می‌خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه حبس (گرفته) بود. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی، در ته درّه درّنده و خزنده نیز هست، و در بلندی اطراف را نیز می‌شود تماشا نمود.

و چون در اوایل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلند آوازگی و تفوّق بر اَقْران (برتری گرفتن بر هم دوشان) بودیم، رو به بالای کوه رفتیم، ولی چون از قلّه کوه راه نبود، از بغل کوه می‌رفتیم، ولی آنجا هم راه درستی نبود. دو سه مرتبه ریگها از زیر پاها خزید و افتادیم، دو سه زرعی رو به پایین غلتیدیم، و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ می‌زدیم و خود را نگاه می‌داشتیم، و دست و پا و پهلو همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد و شکست.

به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! کاش از ته درّه رفته بودیم! سیاه به من خندید و گفت: «من استکبر وضعه اللَّه، ومن استعلی أرغم اللَّه أنفه(69)؛ هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار و پست می‌کند؛ و هر کس برتری جوید خداوند دماغ او را به خاک می‌مالد». اینها را خواندید و عمل نکردید، اینک: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ» (70)؛ بچش، با اینکه (پیش خودت) سرافراز و گرامی هستی!

به هر سختی که بود، با بدنی مجروح و دل پردرد، خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم، ولی بیچاره‌ای که در جلوی ما می‌رفت، از آن دامنه پرت شد و به پایین درّه افتاد و صدای ناله اش بلند بود، و سیاهش پهلویش نشسته بود و بر او می‌خندید. او همان‌جا ماند.

سخن کوتاه! بعد از مشقّات و سختی‌های زیاد به همواری رسیدیم و دیگر سختی و مشقّتی روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحت ها. و سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مرجّحاتی (دلیل‌هایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم ولو دلم می‌خواست و چون دید از او اطاعت نمی‌کنم، عقب ماند.

ورود به شهر ولایت

رسیدیم به باغی که راه هم از میان آن باغ می‌گذشت، دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته‌اند و میوه‌های گوارا در جلو شان می‌باشد. تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند: ما روزه‌دار، از دار الغرور (دنیا) بیرون شدیم و این افطاری است که به ما داده‌اند، و چنان می‌پنداریم که تو هم از اینها حق داری، زیرا تو روزه‌داری را افطار داده‌ای.(71)

نشستم و از آنها خوردم، تشنگی و هر درد و المی داشتم رفع شد.

پرسیدند: در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم: الحمدللَّه، بدی‌ها که گذشت و به دیدن شما رفع گردید؛ ولیکن چند نفر عقب ماندند و سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند. اخیراً گوش به حرف‌های سیاه ندادم و عقب ماند، امید که به من نرسد! گفتند: چنین نیست! آنها از ما دست‌بردار نیستند و در این اراضی مسامحه به زبان مکر و دروغ ما را اذیّت می‌کنند، ولی بعدها مثل قُطّاع الطریق (راه زن‌ها) شاید با ما بجنگند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه