سیاحت غرب صفحه 60

صفحه 60

دیداری از برهوت

و همین‌طور با ابهّت و جلال و بزرگواری - حتّی بر این فوج از ملائکه - لبّیک گویان می‌رفتیم، تا رسیدیم به پای کوه مرتفعی که اسم آن، «جبل رحمت» و «کوه عرفات» بود. گویا رقیقه آن سوری بود که فرموده است: «فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُوَرٍ لَهُ بابٌ، باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (173)؛ آن‌گاه دیواری میان آنها (مؤمنان و منافقان) زده می‌شود که دری دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.

افواج سابق بر ما در پای آن کوه خیمه و خر گاه زده و به انتظار نشسته‌اند. پس از ملاقات و نعره‌های «لبّیک» از همه، آن کوه را به تزلزل درآورده و خیمه ما را نیز برپا نمودند و رؤسای افواج سابقه، با ملائکه ها که دوازده نفر بودند، با من و رئیس ملائکه که رئیس فوج آخری بودیم، این چهارده نفر، در آن خیمه‌گاه وارد شدیم. پرسیدیم: چرا در پای این کوه ایستادید و صعود نکردید؟! گفتند: اشخاصی ظاهر شدند و ما را مانع شدند، که بر این کوه صعود نکنید، مگر معدودی. «وَعَلَی الأعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسِیماهُمْ» (174)؛ و بر اعراف و بلندی ها مردانی هستند که هریک از آنان (بهشتیان و جهنّمیان) را از سیمایشان می‌شناسند.

در این هنگام، رئیس ملائکه چاقویش دسته یافت، فرمودند: و لو شما به ادلّه مُقنِعه (قانع کننده) ما را ساکت نمودید، چون اهل استدلال نیستیم، ولی رضای حق را به این رفتار شما کشف نکرده‌ایم و دور نیست که توقیف شما در اینجا متعقّب به شکنجه و عذاب گردد، و ما هم در میان شما گرفتار گردیم.

وی این کلمات را با رنگ پریده و بدن لرزان ادا نمود که باقی اهل مجلس را نیز به وحشت و اضطراب انداخت و من ترسیدم که اگر این راز از پرده بیرون افتد، شاید شیرازه لشکر از هم بپاشد؛ رو به رؤسای افواج نمودم و گفتم: این کمیسیون سرّی است. گفت و گوها بیرون نرود. پس از آن رو به رئیس ملائکه تبسّمی نموده و گفتم: شما چقدر ساده‌لوح و سبک وزن هستید که این اوهام بر شما چیره شده، برخیزید تا در اطراف و کنار و گوشه اردوگاه بگردیم، که هم تفرّجی کرده باشیم و از حالات افراد فوج اطّلاع یابیم و جغرافیای این کوه را نیز بدانیم، و هم اینکه علّت توقیف ما دراینجا معلوم گردد، تا شاید آقای رئیس از وحشت درآید وبه گمان‌های خود که اسم آنها را کشف گذارده، اتّکال نفرماید و باعث اضطراب دیگران نگردد. قدم زنان به خیمه‌ای نزدیک شدیم که مشغول اصلاح اسلحه خود بود و با زمزمه می‌خواند:

منتظران را به لب آمد نفس

ای به تو فریاد، به فریاد رس

و از خیمه دیگر زمزمه شنیدم:

ما همه موریم، سلیمان تو باش

ما همه جسمیم، بیا جان تو باش

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه