- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
دعای پدر
جنازه آغشته به خون پیرمرد در میان جاده افتاده بود. جای چند زخم عمیق روی سینه اش دیده می شد. جوانی که بالای سر جنازه بود سراسیمه فریاد کشید:
- به دادم برسید! عمویم را کشتند!
سر و صدای او مردم قبیله را به آن سو کشاند. آن ها کنار مقتول ایستادند. هرکس چیزی می گفت. یک نفر از بین جمع گفت:
- کار قبیله همسایه ماست! آن ها با ما دشمنی دارند.
مردم خشمگین می خواستند با قبیله ی همسایه درگیر شوند که پیرمرد محاسن سفیدی جلوی آن ها را گرفت و گفت:
-آرام باشید! از کجا مطمئنید کار آن هاست؟
مردم سکوت کردند. پسرعموی مقتول گفت:
- قاتل عموی بیچاره من باید قصاص شود.
پیرمرد به صحبتش ادامه داد.
- بسیار خوب! نزد حضرت موسی می رویم. او پیامبر خداست. ما را راهنمایی می کند.