- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
شمر
نیروهای اطلاعاتی مختار خبر آورده بودند شمر بن ذی الجوشن با گروهی از نزدیکان از شهر کوفه فرار کرده. مختار بلافاصله زربی غلام مخصوصش را صدا کرد و به او گفت:
- هر چه زودتر به جستجوی شمر برو و او را دستگیر کن!
زربی سوار بر اسبی چالاک و تیز پاگروه فراریان را تعقیب کرد. هنگامی که به آنان نزدیک شد. شمر او را شناخت به همراهان خود گفت:
- این غلام را به دنبال من فرستاده اند. شما بروید. من می مانم تا کارش را بسازم!
لحظاتی بعد او و غلام مختار وارد نبردی تن به تن شدند. زربی بسیار شجاعانه و بادلاوری می جنگید. اما شمر در یک فرصت کوتاه ضربه ی غافلگیر کننده شمشیر خود را
بر کمر زربی فرود آورد و او را به شهادت رساند. آن گاه به یارانش پیوست تا به فرار خود ادامه دهند. خبر کشته شدن زربی به مختار رسید. این خبر به شدت او را ناراحت کرد. شمر و همراهانش وارد روستایی به نام کلتانیه شدند. در ابتدای ورود به مردی برخوردند. شمر به سمت مرد رفت و بی هیچ دلیلی شروع به کتک زدن او کرد. مرد بیچاره با التماس گفت: