- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
عبیدالله بن زیاد
مختار به تازگی شورش شهر کوفه را سرکوب کرده بود. او اکنون در اندیشه نبرد با لشکر شام و عبیدالله بن زیاد بود. اما این نبرد فرماندهی فوق العاده می خواست. به همین خاطر فرزند مالک اشتر را به حضور طلبید و به او گفت:
- به سوی لشکر شام حرکت کن. به خدا سوگند عبید الله بن زیاد به دست تو کشته می شود و سپاه شام از تو شکست خواهد خورد. این خبر را کسی به من داده که از اخبار آینده آگاه است!
روز بعد جارچیان مختار مردم کوفه را به جهاد دعوت کردند. شیعیانی که از عبید الله بن زیاد خاطره های تلخی داشتند شادمان مهیای این نبرد بزرگ شدند. ایرانیانی هم که در آن شهر حضور داشتند به ابراهیم پیوستند. آن ها لشکر سرخ نامیده می شدند. مختار به احترام مجاهدان، مسافت زیادی را به بدرقه ی آنان رفت. سپاه ابراهیم و لشکر شام در دشت خازر رو در روی هم قرار گرفتند.
سیاهی شب دشت را فرا گرفت. تنها نور ماه بود که با روشنایی شکوهمند خود زیبایی آسمان را دو چندان می ساخت. لشکر ابراهیم منتظر