- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
گردش روزگار
زن سفره را پهن کرد و مرغ بریان را در وسط آن گذاشت. نان و سبزی و دوغ هم آورد. نماز مرد که تمام شد با لحنی محبت آمیز به او گفت:
- غذا حاضر است بفرما.
مرد سر سفره نشست. در همین موقع در خانه به صدا درآمد. مردی فقیر بود. صدایش به وضوح شنیده می شد.
- به خاطر خدا کمک کنید. گرسنه ام. چند روز است چیزی نخورده ام.
مرد گفت:
- مرغ را برای این فقیر ببر!
زن پرسید:
- پس خودمان چه؟
- اشکال ندارد. نان و ماست می خوریم.
زن مرغ را برای مرد فقیر برد. وقتی برگشت؛ چشمانش اشک آلود بود. به آشپزخانه رفت و با یک کاسه ماست برگشت. مرد پرسید:
- چرا گریه می کنی؟
- چیزی نیست!