- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
شاهدان بی زبان
مرد دستفروش سوار بر گاری در جاده ی پر پیچ و خم کوهستانی در حال حرکت بود. یابوی پیری گاری را می کشید. صدای حرکت چرخ های گاری بر سطح ناهموار جاده ی خاکی سکوت کوهستان را می شکست. داخل گاری پر از پارچه و لباس و ظرف و چیزهای دیگر بود. صبح زود از شهر راه افتاده بود. شب در آخرین روستای مسیر می ماند و فردا به شهر برمی گشت. وقتی سر گردنه رسید سواری را دید که از دور نزدیک می شد. سوار صورتش را پوشانده بود. مرد دهانه ی یابو را کشید. گاری ایستاد. با خود اندیشید:
- چرا صورتش را پوشانده؟ نکند راهزن باشد؟
صدای ضربان قلبش را می شنید. سوار نزدیک تر شد. شمشیر به کمر بسته بود. هیکلی درشت و تنومند داشت. لحظه ای بعد از اسب پیاده شد. داخل گاری را برانداز کرد. بعد به سمت مرد دستفروش رفت و بی هیچ کلامی یقه ی او را گرفت و ازگاری پایین کشید. مرد با صدایی لرزان گفت:
- داری چکار می کنی؟
- حرف اضافه موقوف!