کلید اسرار صفحه 30

صفحه 30

شاهدان بی زبان

مرد دستفروش سوار بر گاری در جاده ی پر پیچ و خم کوهستانی در حال حرکت بود. یابوی پیری گاری را می کشید. صدای حرکت چرخ های گاری بر سطح ناهموار جاده ی خاکی سکوت کوهستان را می شکست. داخل گاری پر از پارچه و لباس و ظرف و چیزهای دیگر بود. صبح زود از شهر راه افتاده بود. شب در آخرین روستای مسیر می ماند و فردا به شهر برمی گشت. وقتی سر گردنه رسید سواری را دید که از دور نزدیک می شد. سوار صورتش را پوشانده بود. مرد دهانه ی یابو را کشید. گاری ایستاد. با خود اندیشید:

- چرا صورتش را پوشانده؟ نکند راهزن باشد؟

صدای ضربان قلبش را می شنید. سوار نزدیک تر شد. شمشیر به کمر بسته بود. هیکلی درشت و تنومند داشت. لحظه ای بعد از اسب پیاده شد. داخل گاری را برانداز کرد. بعد به سمت مرد دستفروش رفت و بی هیچ کلامی یقه ی او را گرفت و ازگاری پایین کشید. مرد با صدایی لرزان گفت:

- داری چکار می کنی؟

- حرف اضافه موقوف!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه