- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
نفرین
تابستان سال 1229 هجری قمری بود. مردم نراق حال و روز خوشی نداشتند. آب قنات ها کم شده بود. باغ ها در حال خشک شدن بودند. محصول جو و گندم خیلی کم شده بود. در همین حال خبر آمدن مأمور وصول مالیات مردم را بیشتر ناراحت کرد. مأمور مالیات از کاشان آمده بود. مثل همیشه رفته بود خانه ی کدخدای نراق. چند روز آن جا می ماند تا به حساب مالیات تک تک مردم رسیدگی کند. مالیات سالیانه را می گرفت و رسید می داد. کارش دو هفته ای طول می کشید. بعد هم برمی گشت کاشان تا مالیات ها را به خزانه ی دولت تحویل دهد. آدم بداخلاقی بود. سنگدل و بی رحم. روز اول در خانه ی کدخدا استراحت می کرد تا خستگی سفر از تنش در برود. بعد کارش را شروع می کرد. کدخدا سایه به سایه دنبالش بود و وضعیت مالی مردم را گزارش می داد. آن شب خانه ی سید یحیی سوت و کور بود. سید کشاورز بود. مالیات سال قبلش را به زحمت داده بود. نمی دانست امسال چکار کند. فردا پس فردا سر و کله ی مامور پیدا می شد. زن که از حال و روز شوهرش با خبر بود به او دلداری داد و گفت:
- آقا! اگر مامور آمد التماس کن. بگو چه وضعی داریم. به کدخدا بگو واسطه شود!