- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
داستان خوشبختی
بازار تهران شلوغ بود. زن وارد یکی از حجره های تیمچه ی فرش شد و به جوانی که پشت میز نشسته بود گفت:
- پسر حاجی پدرت کی می آید؟
- چند دقیقه دیگر. کاری داشتید؟
- با خودش کار دارم. منتظر می مانم.
زن این را گفت و از حجره بیرون رفت. جوان او را شناخت. سه ماه قبل برایش قالی ابریشم دو متری زده بودند. خانه اش پشت بازار بود. جوان دوباره مشغول حساب و کتاب شد. کمی بعد سربلند کرد و پدرش را دید که بیرون حجره در حال صحبت کردن با زن بود. زن موقع حرف زدن گریه می کرد. بعد از رفتن او پدر وارد حجره شد.
جوان بلند شد و سلام کرد.
- زود آمدید بابا؟
- نگران سفارش مشتری بودم. قالی لچک ترنج رفو شد؟
- اسماعیل را فرستادم از کارگاه بگیرد.
- خوب کاری کردی!