- دعای پدر 1
- حاتم دوران 7
- شمر 10
- حرمله 13
- عمر سعد 16
- عبیدالله بن زیاد 19
- گردش روزگار 23
- خزانه ی غیب 26
- شاهدان بی زبان 30
- راز دل 34
- پاداش خدا 38
- نفرین 41
- کار خدا 45
- دست انتقام 49
- مکافات عمل 53
- قسم دروغ 57
- ایثار 60
- هدیه ی دوست 65
- اسب سیاه 68
- تجارت پرسود 71
- طغیان 74
- کوردل 78
- کبک دری 82
- داستان خوشبختی 85
- همسایه ی بی رحم 91
- شب زلزله 96
- تقاص 100
- فهرست منابع 104
- لیست کتب منتشر شده و در در دست چاپ انتشارات نورالسجاددرسال 89-90 106
همسایه ی بی رحم
خانه ی ما نزدیک میدان اصلی شهر ری بود. هر روز صبح آن مسیر کوتاه را پیاده طی می کردم تا خودم را به بیمارستان فیروزآبادی برسانم. بیمارستان در کنار میدان اصلی شهر ری قرار داشت. روی سر در کاشی شده ی فیروزه ای رنگش با خطی خوش نوشته شده بود:
«این مریض خانه وقف است بر فقرا و رعایا و بیچارگان، لعنت بر کسانی که تخلف نمایند.»
چند ماه پیش وقتی از دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شدم؛ در آن جا مشغول به کار شدم. آن روز صبح وقتی به حیاط بیمارستان رسیدم. پرستاری به طرفم آمد و گفت:
- آقای دکتر؟
- بله!
- دکتر مسعود مظفری در اتاق عمل منتظر شما هستند.
به اتاق عمل رفتم. دکتر مظفری از جراحان قدیمی و با تجربه بود. از همان ابتدا که به بیمارستان فیروزآبادی رفتم به عنوان دستیار در عمل های جراحی سنگین به او کمک می کردم. وقتی وارد اتاق عمل شدم پیرمردی را