کلید اسرار صفحه 96

صفحه 96

شب زلزله

روزهای گرم تابستان سال 1341به پایان خود نزدیک می شد. از پنجره ی اتوبوس بیرون را نگاه کرد. دیواره ی بلند البرز از دو سو تا دور دست ها کشیده شده بود. ساک کوچک را باز کرد و به بسته های اسکناس خیره شد. این پول ها حاصل ماه ها کار مداوم در تهران بود به یاد زن و بچّه اش افتاد. دلش برای آن ها تنگ شده بود. هنوز نگاهش به پول ها بود که متوجه سنگینی نگاه مسافر بغل دستی شد. مردی حدود چهل ساله و آبله رو بود زیر چشمی او را زیر نظر داشت. ساک را بست وآن را محکم در دست گرفت. باید حواسش را جمع می کرد. مرد آبله رو چشمانش را بست و به خواب رفت. شاید هم خودش را به خواب زده بود. پیراهن راه راه آستین کوتاه پوشیده بود. دست هایش خالکوبی شده بود و روی صورتش جای زخم چاقو دیده می شد. اتوبوس به قزوین رسید. پیاده شد. به سمت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه