محبت و رحمت صفحه 168

صفحه 168

1- بحارالانوار، ج44، ص 194، ح 7؛مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 73 و 75.

2- سفینه البحار، ج 4، ص 125.

خانمی نزد پیغمبر خدا آمد و شکایت آورد که با فلان صحابی سر کوچه به هم رسیدیم و بدن هایمان به هم خورد و او مرا بوسید. پیغمبر او را خواستند و فرمودند: چرا این کار را کردی؟ آن شخص گفت: اگر می خواهد بیاید قصاص کند؛ یعنی او هم بیاید مرا ببوسد. پیغمبر و اصحاب از حاضر جوابی او خندیدند. بعد به او گفتند: دیگر از این کارها نمی کنی؟ گفت: نه به خدا سوگند یا رسول الله. حضرت هم از او گذشتند.(1)

مردی نزد پیامبر آمد و چیزی خواست. رسول خداصلی الله علیه و اله فرمود: چیزی ندارم، اما به حساب من هر چه نیاز داری بخر، پول دستمان آمد به جای تو می پردازیم. عمر گفت: ای رسول خدا، خداوند مجبورت نکرده چیزی را که نداری بر عهده گیری. پیامبر از سخن عمر خوشش نیامد. مرد نیازمند هم گفت: بپرداز و نترس. پیامبر هم خندید. شادمانی از چهره اش معلوم بود.(2)

شیرینی مؤمن

پیامبر خدا فرمودند :

المؤمن حلو یحب الحلاوه؛ (3)مؤمن شیرین است و شیرینی را دوست دارد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه