اسرار عرفانی حج صفحه 1

صفحه 1

پیشگفتار

حج، بریدن از خلق و رویکردی به سوی حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غیر خدا، انسان با رفتن به حج مزه ای از ملکوت می چشد. او خموشی است که به بارگاه نور بهجت و سرور راه یافته است، حج گزار بسوی خدا فرار می کند. سلوک حج منازل و مقاماتی دارد که دیدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگاری و فوز عظیم است.

هر عبادتی مخصوص کاری است، اما حج تنها عبادتی است که تمام عبادتها را در برمی گیرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا می شود. فلسفه اشک در حج نمودار می گردد. راز و نیاز با خدا، نجوا و همنشینی با او در کنار خانه اش به اوج می رسد. زائر چون ستاره ای درخشان در آسمان تاریکی ها می درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت می شود. انسانی که به حج می رود، میهمان خداست و خدا از او میزبانی می کند. زیارت خانه خدا، جمع کردن سنگریزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحرای مشعر، گام نهادن در سرزمین پررمز و راز منا و گردش به دور خانه یار، همه و همه غذاهایی است که خدای سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باریافتگان ملکوت از آن بهره بگیرند.

حکمت عبودیت در حج به کمال می رسد؛ حج عفو گنهکاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بی پایان الهی است، دین خدا با حج زنده است، تجدید خاطره با رسول خدا صلی الله علیه و آله، سرزمین وحی و اهل بیت عصمت در حج شکل می گیرد، حج ذکر خداست. حج بازار خداست و حاجی در این بازار با خدا معامله می کند و از او مزد

ص: 20

می ستاند. کسی که تارک حج باشد کوری است که در قیامت اعمی محشور می شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبیک گفتن به دعوت ابراهیم خلیل علیه السلام است و حج دیدار خداست.

زائر خانه خدا باریافته به درگاه الهی و میهمان خداست و به عنوان میهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را میزبانی می کند، او را در کنف حمایت خود گرفته، مسؤولیتش را به عهده می گیرد. زائر در این میهمانی بر سفره گسترده الهی نشسته و با غذاهای آسمانی تغذیه می شود. میهمان، میزبان را می بیند و به دیدار او می رود. خداوند کرامتها و هدایای خود را به او ارزانی می دارد؛ بهره میهمانی خدا بهشت است.

حج دارای اسرار و معانی باطنی است که اولین سرّ آن، فهم است. حاجی باید بداند که اگر می خواهد به دیدار حق نائل شود باید از شهوات دل برکند، از لذات منقطع شود و فقط به اندازه ضرورت نصیبی از دنیا برگیرد. سزاست در تمامی حرکات و سکنات، خود را برای خدا خالص کند، سلوکی خالصانه در پیش گیرد، انس بیشتری با خدا گیرد، نفس خود را به مجاهدت عادت دهد.

نقل است در زمان های قدیم، «قسیسین» قبل از حج از خلق جدا می شدند، به قله کوهها می رفتند، در آنجا سکنا می گزیدند تا انسی با خدا برقرار کنند و خود را برای دیدار او در مسجدالحرام آماده سازند. قرآن هم به این اشاره ای دارد: ذلک بان منهم قسیسین و رهباناً بانهم لایستکبرون. (1) تا اینکه خداوند پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله را مبعوث کرد، آنها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و عرض حال کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله هم به آنها فرمود: «جهاد و حج جایگزین رهبانیت است». خدای سبحان مجاهدتی در حج قرار داد که بندگان با آن مأنوس نبودند، آنها را ملزم به سعی، طواف و رمی جمرات نمود تا کبرشان بشکند و شهواتشان کاسته شود، و فراغتی برای بندگی خدا بیابند، انسی با عظیم گیرند و طبع خود را به سوی او مایل گردانند و سزاوار لبیک او گردند.

دومین سرّ باطنی حج، شوق است. بعد از آنکه سالک حج گزار معانی باطنی را فهمید، شوقی درونی برای دیدار خانه خدا و دیدار خدا پیدا می کند، او قصد زیارت


1- مائده: 82

ص: 21

می کند و باید سخت بکوشد تا به این رزق نائل آید و شایسته دیدار حق گردد. اگر در قلبی شوق لقا حق پدید آید، او اسباب لقا را فراهم می کند؛ در این صورت زائر تمامی شرایط و وسائل لقا را آماده کرده خود را مهیا برای دیدار بیتی می کند که انتسابی به معشوق او دارد، او سر از پا نمی شناسد و برای ملاقات یار لحظه شماری می کند.

سومین سرّباطنی حج، عزم است. زیارت بیت اللَّه عزم و تصمیم می خواهد. زائر باید اهل و وطن را گذاشته، از شهوات و زخارف دنیا مهاجرت کند، وجهی به سمت او داشته و ارزش بیت در نظرش بزرگ آید. حج گزار بداند که عزم امر مهم و رفیعی دارد، دیدار خانه دوست وتقرب به حریم یار، خطیر و عظیم است. طلب عظیم، عزمی عظیم می طلبد.

باید عمل خالص گردد و زائر درون را با اخلاص برای زیارت بیت اللَّه مستعد کند.

چهارمین سرّ باطنی حج، قطع علاقه است. مسافر حج باید تائب گردد، از تمامی معاصی و جرمها دوری گزیند، حقوق دیگران را جبران کند، حق اللَّه را تأمین سازد، کسی که قصد بیت مَلِکی دارد امر او را ضایع نمی کند، با او مخالفت نمی کند، او را کوچک نمی شمارد، از اینکه دست خالی نزد او برود حیا می کند، خوف آن دارد که ملک او را نپذیرد. ملوک دنیا میهمانی پاک و پاکیزه می خواهند؛ اما خدای سبحان خواسته است میهمانان و زائرانش با چهره ای غبار گرفته نزد او بیایند تا او به آنها مباهات کند. کسی که عازم حج است و قصد او کرده، باید با این سفر از اهل و مال و وطن قطع علاقه کند و خود را برای سفری متفاوت مهیا سازد. این قطع علاقه او را آماده سفر اخروی کرده، استعداد حلول موت را به ارمغان می آورد.

پنجمین سرّ باطنی حج، راحله است. کسی که به دیدار حق باریافت و درک حضور او کرد، مشقات و رنجها بر او هموار و آسان می شود. سفر حج، گویا سفر آخرت است.

شاید مرگ نزدیک باشد، باید برای رحل و ارتحال آماده بود؛ حج برای آماده سازی سفر ابدی است. این سفر زاد و توشه لازم را در اختیار می گذارد، تقرب به خدا را برای انسان ممکن می کند؛ لباس احرام کفن است، خروج از وطن، خروج از دنیاست. ورود به بیابان ها، وقوف در محشر و نظر به بیت اللَّه حضور در بارگاه الهی در قیامت است. در آنجا انسان ها را با زادشان می سنجند، کسی که توشه اش دنیاست، آن را در دنیا گذارده است و

ص: 22

هم اکنون دستش خالی است و کسی که از تقوا توشه بر گرفته، چیزی برای عرضه نزد پیشگاه عظیم الهی دارد.

حج دو گونه است؛ حج عوام و حج خواص. حج عوام قصد کوی دوست است و حج خواص قصد روی دوست، آن، رفتن به سرای دوست و این، رفتن برای دوست.

عوام به نفس روند تا در و دیوار ببینند، خواص به جان روند تا دیدار یابند، کسی که به نفس رود وجد یابد و بار کشد تا گرد کعبه برآید و کسی که به جان رود بیارامد و بیاساید تا کعبه گرد سرایش درآید.

اثر پیش رو دارای سه بخش است، بخش اوّل اختصاص به حرم دارد و خود دارای سه فصل است که به ترتیب به شهر مکّه مکرّمه، مسجدالحرام و اسرار عرفانی کعبه پرداخته است. دوّمین بخش، شامل اسرار نورانی، معنوی و عرفانی مناسک و مواقف حج می شود و نهایتاً سوّمین بخش مباحثی را پیرامون فضائل شهر پیامبر صلی الله علیه و آله، مسجدالحرام و بقیع پیش رو قرار می دهد.

در پایان بر خود لازم می دانم از مساعی گرانقدر نماینده محترم ولی فقیه و سرپرست حجاج ایرانی، حضرت آیهاللَّه جناب آقای محمّد محمدی ری شهری و نیز معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبری، حضرت حجهالاسلام والمسلمین جناب آقای سیّدعلی قاضی عسکر تشکّر و قدردانی نمایم.

به کعبه رفتم و ز آنجا، هوای کوی تو کردم جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم

شعار کعبه چو دیدم سیاه، دست تمنّا دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم

چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم دعای حلقه گیسوی مشکبوی تو کردم

نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت من از میان همه روی دل به سوی تو کردم

مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم

به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوی تو کردم

فتاده اهل منا در پی منا و مقاصد چو جامی از همه فارغ، من آرزوی تو کردم

محمّد تقی فعالی

آبان 1386

ص: 23

بخش اوّل: اسرار عرفانی حرم

فصل اوّل: مکّه مکرّمه

گفتار اوّل: اسرار نامها

1. معانی لغوی مکه

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

1. معانی لغوی مکه

در کتاب های لغت برای مکه معانی مختلفی بیان شده است که به اهمّ آنها اشاره می شود:

مجمع البحرین ریشه واژه مکه را «الْمَکُّ» می داند (1) و برای آن دو معنا ذکر می کند؛ یکی نقص و دیگری هلاکت، سپس برای هر یک وجه تسمیه بیان می کند. علت این که بلدالحرام را مکه نامیده اند این است که از گناهان انسان می کاهد و آنها را از بین می برد.

وجه تسمیه دیگر این که اگر کسی با قصد ظلم به مکه تعدی و تجاوز کند، مکه او را هلاک و نابود خواهد ساخت؛ چنانکه در واقعه اصحاب فیل رخ داد.

کتاب مزبور در ادامه اسامی مختلفی را برای مکه بیان می کند از قبیل: صلاح، عرش، قادس، مقدسه، نسّاسه، باسّه، بیت عتیق، امّ رُحم، امّ القُری، حاطمه، رأس و کوثی.

البته برای هر یک وجه تسمیه ای بیان شده است. اسامی مختلف بدین دلیل است که جایگاه مکه بلند و رفیع بود و هر قبیله و طائفه ای نامی برای آن داشت. تمامی اسامی مختلف و متنوع مکه دلالت بر شرافت و عظمت مکه دارد؛ شرافتی که خدا به این شهر شریف و عظیم داده گرفتنی نیست و نمی توان آن را با حیله و تزویر از بین برد.


1- مجمع البحرین، ج 4، ص 220(ذیل عنوان م ک ک).

ص: 28

لسان العرب ذیل ریشه «م ک ک» معانی مختلفی آورده است: (1) یکی این که از «مکُّ الفصیل» باشد، بدین معنا که فرزند تمام شیر مادر را بنوشد که در این صورت شیر مادر کاهش خواهد یافت. وجه تسمیه این است که آب مکه کم است. دیگر این که از ماده «مَکُّ» باشد به معنای ازدحام؛ بدین مناسبت که انسان ها در مکه ازدحام می کنند، همچنین به دو معنای نقص و هلاکت هم اشاره دارد.

دو معنای نقص و هلاکت در قاموس المحیط هم بیان شده است. (2) در کتاب المصباح المنیر به تفاوت میان مکه و بکّه اشاره شده و چنین آمده است: (3) ممکن است مراد از بکّه، بیت الحرام و کعبه باشد و مراد از مکه، اطراف بیت الحرام که همان حریم حرم خواهد بود.

بنابراین می توان گفت که به طور کلی مکه، از نظر لغت دارای معانی ذیل است:

نقص، هلاکت، نقصان آب و ازدحام جمعیت. احتمال دارد که معنای نقصان آب وجهی از همان معنای نقص باشد؛ بنابراین معانی لغوی مکه سه معنا بیش نیست؛ نقص، هلاکت و ازدحام جمعیت.

اما آنچه که مورد اتفاق تمامی اهل لغت است دو معنای نقص و هلاکت است. اگر معنای اول دلالت بر کاهش و ریزش گناهان دارد، اشاره به شرافت و عظمت این شهر الهی دارد. و اگر هلاکت از معانی لغوی مکه است و نشان از هلاکت و نابودی ظالمان و متجاوزان دارد، این نیز دلیلی واضح و روشن بر حرمت و امنیت شهری است که خداوند آن را مقدس و عظیم قرار داده است. نکته جالب توجه این است که میان معانی لغوی و مضامین روایاتی که درباره نام های مکه آمده، مناسبت و مشابهت وجود دارد.

2. اسرار نام های مکه

اشاره

شهر مکه مهم ترین، شریف ترین و باعظمت ترین شهرهای جهان اسلام است که


1- لسان العرب، ج 13، ص 161
2- قاموس المحیط، ج 3، ص 466
3- مصباح المنیر، ج 2، ص 577

ص: 29

در سرزمین حجاز قرار گرفته است. مکه شهری است که در آن خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و اولین امام شیعیان، حضرت علی علیه السلام در آن پا به صحنه هستی گذارده اند. مکه رأس جهان هستی است و تمامی زمین از آنجا گسترش یافته است؛ مکه شهر بسیاری از انبیا و اولیاست. در روایات و آیات نام هایی برای مکه ذکر شده که هریک از آنها اشاره به بُعدی معنوی و روحانی دارد. (1) در برخی احادیث برای مکه پنج اسم آمده است: ام القری، مکه، بکه، بسّاسه و ام رُحم. امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَسْمَاءُ مَکَّهَ خَمْسَهٌ: أُمُّ الْقُرَی وَ مَکَّهُ وَ بَکَّهُ وَ الْبَسَّاسَهُ کَانُوا إِذَا ظَلَمُوا بِهَا بَسَّتْهُمْ أَیْ أَخْرَجَتْهُمْ وَ أَهْلَکَتْهُمْ وَ أُمُّ رُحْمٍ کَانُوا إِذَا لَزِمُوهَا رُحِمُوا». (2)

«نام های مکه پنج است: ام القری، مکه، بکه، بسّاسه یعنی نابود کننده، چون مردم وقتی در مکه ظلم می کردند آنان را بیرون می کرد و هلاک می ساخت و امّ رُحم چرا که هرگاه معتکف مکه می شدند مورد رحمت قرار می گرفتند.»

در این حدیث به دو وجه تسمیه نام های مکه هم اشاره شده؛ یکی عنوان «بسّاسه» است؛ یعنی اگر کسی در مکه ظلمی کند، این شهر او را اخراج و هلاک می گرداند.

عنوان دیگر «ام رحم» است و بدین معناست که اگر کسی ملازم این شهر شریف باشد، مورد رحمت الهی قرار خواهد گرفت. همین مضمون در حدیث دیگری هم آمده است:

«رُوِیَ فِی أَسْمَاءِ مَکَّهَ أَنَّهَا مَکَّهُ وَ بَکَّهُ وَ أُمُّ الْقُرَی وَ أُمُّ رُحْمٍ وَ الْبَسَّاسَهُ کَانُوا إِذَا ظَلَمُوا بِهَا بَسَّتْهُمْ أَیْ أَهْلَکَتْهُمْ وَ کَانُوا إِذَا ظُلِمُوا رُحِمُوا». (3)

«نام های مکه پنج است: مکه، بکه، ام القری، ام رحم و بسّاسه. هرگاه مردم در مکه


1- درباره نام های مکه و نیز وجه تسمیه هر یک از آنها ر. ک: فصلنامه میقات، ش 2، ش 4 و ش 53
2- خصال صدوق، ص 278، روایت 22؛ فروع کافی، ج 4، ص 211، روایت 18؛ فقیه، ج 2، ص 257، روایت 2349
3- وسائل الشیعه، ج 9، ص 350، روایت 17658

ص: 30

ظلم می کردند، آنان را هلاک می کرد و هر گاه ظلمی به آنها می شد مورد رحمت قرار می گرفتند.»

در این حدیث نسبت به حدیث قبلی تفاوتی وجود دارد و آن این که هرگاه شخصی در مکه مظلوم قرار گیرد، مرحوم واقع می شود. در حالی که در حدیث سابق رحمت را برای ملازم مکه دانست. آن چه از این احادیث به دست می آید این است که این شهر مقدس نسبت به ظلم، بی تفاوت و خنثی نیست و نسبت به ظالم و مظلوم حساس است و در قبال هر دو عکس العمل خاصی از خود نشان می دهد. مواجهه او با ظالم، هلاکت و با مظلوم، رحمت است و این خاصیت شهری است که خدا به آن شرافت و قداست بخشیده است.

(یک) مکه

یکی از نام های این شهر مقدس، مکه است. درباره علت نامگذاری این شهر به نام مکه وجوه مختلفی بیان شده است:

الف: کلمه «مکه» از ریشه «المکُّ» است. این واژه در لغت به معنی نابود کردن است.

دو احتمال در باره این وجه تسمیه وجود دارد؛ یکی این که اگر کسی به قصد ظلم و تجاوز به این شهر تعدی کند، نابود خواهد شد و شاهد دیگر این که اگر کسی به این شهر وارد شود، خداوند به برکت این شهر مقدس گناهان او را نابود می کند.

امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود:

«لَا یَدْخُلُ مَکَّهَ رَجُلٌ بِسَکِینَهٍ إِلَّا غُفِرَ لَهُ ...». (1)

«هرکس با آرامش وارد شهر مکه شود، گناهانش بخشیده می شود.»

گفتنی این که وجه تسمیه مذکور در منابع لغوی هم بیان شده بود. نکته جالب این که مکه بخشی از سرزمین پهناوری است که به آن «حجاز» گویند. واژه حجاز از نظر لغت از


1- فروع کافی، ج 4، ص 401

ص: 31

«حجز»، به معنای مانع شدن، دور کردن و جدا ساختن است؛ زیرا انسان را از شهوات و لذائذ دنیوی جدا و دور می کند. (1) ب: واژه «مکه» از ریشه «مکا، یمکو، مکاءً» باشد. مکا در لغت به معنای سوت زدن است، در این زمینه هم دو احتمال وجود دارد: یکی این که کلمه «مُکّاء» نام پرنده ای است (2) که در سرزمین حجاز فراوان یافت می شد. از این پرنده به هنگام پرواز صدایی شبیه سوت شنیده می شد.

احتمال دیگر آن است که علت نامگذاری این شهر این بوده که عده ای نزد کعبه می آمدند و در کنار آن، به جای نماز، دست و سوت می زدند. ظاهراً این عمل تا زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و تا ابتدای ظهور اسلام ادامه داشته است. در مجمع البیان آمده است: (3) «روایت شده است که هرگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجدالحرام نماز می گزارد، دو مرد در سمت راست او سوت می زدند و دو مرد دیگر در سمت چپ آن حضرت دست می زدند: تا نماز آن حضرت را برای او پریشان کنند. خداوند تمامی آنها را در جنگ بدر به هلاکت رساند.»

این احتمال با روایتی تأیید می شود. از امام رضا علیه السلام نقل شده است:

«وَ سُمِّیَتْ مَکَّهُ مَکَّهَ لِأَنَّ النَّاسَ کَانُوا یَمْکُونَ فِیهَا ...». (4)

«از این جهت مکه، مکه نامیده شد، چون مردم در آنجا سوت می زدند ....»

گفتنی است که واژه مکّه در قرآن تنها در یک آیه به کار رفته:


1- اللمع، ص 158.(معمولًا درباره وجه تسمیه حجاز این گونه می گویند که رشته کوه سراه از شمال تا جنوب در برابر دریای سرخ کشیده شده است. این کوه دو قسمت را از یکدیگر جدا کرده که در یک سو نجد و در سوی دیگر تهامه قرار گرفته و حجاز دقیقاً قسمتی است که به سوی غرب، یعنی دریای سرخ کشیده می شود. ر. ک: آثار اسلامی مکه و مدینه، ص 32.)
2- لسان العرب، ج 13، ص 161
3- مجمع البیان، ج 4، ص 813
4- علل الشرایع، ص 397، روایت 1

ص: 32

وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّهَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً. (1)

«اوست که چون در بطن مکه بر آنها پیروزیتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها باز داشت، و خدا به کارهایی که می کردید آگاه و بینا بود.»

این آیه در باره صلح حدیبیه نازل شده است و خداوند در این آیه هردو طایفه را از آزار و جنگ برحذر می دارد تا به صلح روی آورند. این صلح در منطقه ای به نام حدیبیه صورت گرفت. از آنجا که محل حدیبیه نزدیک مکه قرار دارد، به گونه ای که حتی بعضی گفته اند یکی از اراضی مکه بوده و جزء محدوده حرم است، در این آیه تعبیر به «بطن مکه» شده است. (2)

دو) بکّه

یکی دیگر از نام های این شهر شریف «بکه» است. این تعبیر هم در قرآن تنها در یک آیه ذکر شده:

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَهُدیً لِلْعالَمِینَ. (3) «نخستین خانه ای که برای مردم بنا شده است همان است که در مکه است، خانه ای که جهانیان را سبب برکت و هدایت است.»

درباره وجه تسمیه این واژه احتمالات متعددی وجود دارد:

الف: واژه «بکه» از «البکّ» باشد که معنای آن ازدحام کردن و مزاحم شدن است؛ از امام صادق علیه السلام سؤال شد که چرا مکه را بکه نامیدند؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «چون بعضی از مردم در آنجا با دستان خویش مزاحم بعضی دیگر می شدند». (4)


1- فتح: 24
2- المیزان، ج 18، ص 288
3- آل عمران: 96
4- المحاسن، ج 2، ص 66، روایت 1184؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 187، روایت 95

ص: 33

از حدیث دیگری به دست می آید که اگر انسان نمازش را با ازدحام در مسجدالحرام بخواند اشکالی ندارد، اما نماز خواندن در مکان های پررفت و آمد و شلوغ غیر از مکه کراهت دارد. امام ابی جعفر علیه السلام فرمود:

«إِنَّمَا سُمِّیَتْ مَکَّهُ بَکَّهَ لِأَنَّهُ یَبْتَکُّ فِیهَا الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الْمَرْأَهُ تُصَلِّی بَیْنَ یَدَیْکَ وَ عَنْ یَمِینِکَ وَ عَنْ یَسَارِکَ وَ مَعَکَ وَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ وَ إِنَّمَا یُکْرَهُ فِی سَائِرِ الْبُلْدَانِ». (1) «بدین سبب مکه بکه نامیده شد، چون مردان و زنان در آنجا ازدحام می کنند، اگر زنی پیش رو، در سمت راست و در سمت چپ(و پشت سر) و با تو نماز بگذارد، اشکالی ندارد. نماز خواندن در جای شلوغ در شهرهایی غیر از مکه کراهت دارد.»

ب: یکی دیگر از معانی «البکّ» گردن زدن است؛ از این رو مکه را بکه نامیده اند که هر ظالم و ستمگری که در این شهر مرتکب ظلم و ستم می شد، گردن او را می زدند. این مضمون در روایتی هم بیان شده است:

«کَانَتْ تُسَمَّی بَکَّهَ لِأَنَّهَا تَبُکُّ أَعْنَاقَ الْبَاغِینَ إِذَا بَغَوْا فِیهَا ...». (2)

«از این رو به مکه بکه گفته اند چون هر گاه ظالمی در آنجا طغیان می کرد، گردن او را می زدند.»

ج: در بعضی روایات هم نقل شده که مکه به تمام شهر(قریه) گفته می شد و بکه مکانی است که خانه خدا در آن قرار دارد.

د: بیشترین معنایی که در روایات برای بکه بیان شده و به عنوان وجه تسمیه در نظر گرفته شده است، گریه کردن مردم در مکه است؛ زیرا ممکن است واژه بکه از «بکاء» به معنای گریه کردن مشتق شده باشد. امام صادق علیه السلام در جواب این سؤال که چرا مکه را بکه


1- علل الشرایع، ص 397، روایت 4؛ بحار الانوار، ج 83، ص 334 و ج 99، ص 78
2- فروع کافی، ج 4، ص 211

ص: 34

نامیدند؟ فرمود: «لِبُکَاءِ النَّاسِ حَوْلَهَا وَ فِیهَا»؛ (1)

«چون مردم در این شهر و اطراف آن گریه می کنند». همچنین از حضرت امیر علیه السلام سؤالی مشابه شد و آن حضرت فرمود: «لِأَنَّهَا بَکَّتْ عُیُونَ الْجَبَّارِینَ وَ الْمُذْنِبِینَ»؛ (2)

«چون مکه چشم های جباران و گناهکاران را می گریاند.»

در اینجا نکاتی قابل ذکر است:

نکته اول این که یکی از آداب ورود و حضور در شهر مقدس مکه اشک و آه است. گریه سید آداب و نورچشم سالکین است. گریه نشانه رقّت قلب و دلیل اخلاص است. هر گاه عملی بااخلاص و با قلب خاشع و نرم انجام شود، قطعاً مورد پذیرش ذات حق قرار خواهد گرفت. انسانی که دارای قلب رقیق و چشم گریان است، به خدا نزدیک و از دنیا و دنیاطلبی دور است، در مقابل، دعایی که از روی قساوت قلب باشد مردود است و مورد قبول واقع نمی شود. امام صادق فرمود:

«لَا یَسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاس». (3)

«خدا دعایی که از روی قساوت قلب باشد نمی پذیرد.»

از سوی دیگر گریه و اشک نشانه بریدن از غیر خدا است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیانی گهربار فرمود:

«اگر خدا عبدی را دوست داشته باشد، حزنی در قلب او قرار می دهد؛ زیرا خداوند قلب حزین را دوست دارد. عبدی که از خوف خدا گریان باشد داخل آتش دوزخ نمی شود.» (4)

خداوند خواهان اشک است و اشک، مطلوب خداست. خدای سبحان از چشم های بندگانش اشک و از قلب های آنها خشوع می خواهد. خداوند به عیسی علیه السلام


1- علل الشرائع، ص 397، روایت 2؛ فقیه، ج 2، ص 193، روایت 2119
2- فروع کافی، ج 4، ص 211، روایت 18؛ ارشاد القلوب، ص 377
3- فروع کافی، ج 2، ص 474
4- ارشاد القلوب، باب حزن و بکاء.

ص: 35

فرمود: «ای عیسی از چشم هایت اشک هایت را و از قلبت خشوعت را به من ده.» (1)

نکته دوم این که در حدیث پیش گفته شد فعل «ابکت» به شهر مکه نسبت داده شده بود. این مسأله در برخی احادیث گذشته هم به چشم می خورد و افعالی نظیر «اخرجتهم»، «اهلکتهم» به شهر مقدس مکه منسوب شده بود. همچنین در آیه 96 سوره آل عمران دو وصف مبارک و هدایت برای مکه ملحوظ شده است. تمامی موارد نشان از آن دارد که شهر مکه خاصیتی دارد و می تواند کارهایی مثل گریاندن چشم گنهکاران و تائبین، خارج کردن و نابودی کردن ظالمین و هدایت مستعدین را انجام دهد. البته این خاصیت به خودی خود به دست نمی آید، بلکه عطیه ای الهی است و این عطیه و لطف به جهت شرافت، عظمت و حرمتی است که خداوند برای این شهر مبارک قرار داده است.

سه) ام القری

نام دیگر این شهر ام القری است. این عنوان و نامگذاری در برخی از احادیث ذکر شده است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در پاسخ مردی که سؤال کرد چرا مکه ام القری نامیده شده است فرمود:

«لِانَّ الْارْضَ دُحِیَتْ مِنْ تَحْتِهَا». (2)

«زیرا زمین از زیر مکه گسترانده شد.»

حضرت در حدیث مشابهی نیز به مسأله دحو الارض اشاره می کند. (3) بر اساس احادیث مذکور یکی از نام های شهر مکه، ام القری است. این واژه ترکیبی است از دو کلمه «ام» و «قری». اگر به کتاب های لغت مراجعه شود به دست می آید (4) که واژه «ام» معانی مختلفی دارد از قبیل: اصل، مجمع الاشیاء، منشأ، مرجع، مقصد و مادر.


1- مستدرک، ج 2، ص 294
2- علل الشرایع، ص 593، روایت 4؛ فقیه، ج 2، ص 241، روایت 2296
3- ر. ک: مشارق انوار الیقین، ص 84؛ فروع کافی، ج 4، ص 211، روایت 18؛ ارشاد القلوب، ص 377
4- لسان العرب، ج 1، ص 212- 219؛ مصباح المنیر، ج 1، ص 23؛ مجمع البحرین، ج 1، ص 104- 106

ص: 36

البته معنای اصلی «امّ» مادر نیست. از آن جهت به مادر امّ گفته می شود که مادر نسبت به فرزند خود اصل یا منشأ یا مرجع محسوب می گردد. اما درباره مکه چون اصل یا مجمع یا منشأ عالم است(پدیده «دحو الارض») به آن ام القری گفته اند.

در باره علت نامگذاری شهر مکه به «ام القری» نکات متعددی بیان شده است از جمله:

الف: علت نامگذاری، شرافتی است که خداوند به این شهر داده؛ پس شهر مکه به جهت شرافت، اصل عالم است. (1) ب: از آن جا که شهر مکه قبله تمام انسان هاست، مرجع و مقصد جهانیان نیز هست. (2) ج: وجهی که بیش از وجوه دیگر بر آن تأکید شده مسأله دحو الارض است.

این مسأله در دو حدیث سابق بیان شد. بدین لحاظ مکه مکرمه اصل یا منشأ عالم است، یعنی زمین در مراحل اولیه خلقت نخست، فقط به سرزمین مکه خلاصه می شد، اما در مرحله توسعه از این سرزمین گسترش یافت.

واژه ام القری در دو آیه از قرآن آمده است. در یک آیه مسأله نزول وحی و انذار ام القری مطرح است:

وَکَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَمَنْ حَوْلَها وَتُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. (3) «ونیز این قرآن را به زبان عربی برتو وحی کردیم تا ام القری و ساکنان اطرافش را بیم دهی، همچنین آنان را از روز قیامت- که در آن تردیدی نیست- بترسانی که گروهی در بهشتند و گروهی در آتش سوزان.»

دعوت پیامبر دارای مراتب و مراحلی بود. (4) در آغاز دعوت به صورت انذار عشیره


1- لسان العرب، ج 1، ص 219
2- همان.
3- شوری: 7
4- المیزان، ج 18، ص 18

ص: 37

بود وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اْلأَقْرَبِینَ. (1) سپس این دعوت توسعه پیدا کرد و شامل اهل مکه و هر کسی که اطراف آن است یعنی اهل جزیره العرب شد. این مرحله از دعوت در آیه مذکور بیان شده است. در گام سوم دعوت پیامبر بیشتر پیدا کرد و شامل اعراب شد قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (2) و در آخرین مرحله محدوده نبوت و رسالت کل جهانیان تا قیام قیامت را شامل شد. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْری لِلْعالَمِینَ. (3) بنابراین آیه ای که مربوط به ام القری بود مرحله دوم ابلاغ دعوت پیامبر را در برمی گرفت. همچنین از این آیه به دست می آید که یکی از اهداف نزول وحی انذار است، تا مردم به راه درست و صراط مستقیم بروند.

تفسیر کشف الاسرار ذیل همین آیه علت نامگذاری مکه به ام القری را این گونه بیان می کند که چون مکه شریف ترین سرزمین های روی زمین است و به همین لحاظ زمین از این نقطه عالم گسترش یافته، مکه منشأ و اصل عالم است. لذا اصل تمامی شهرها مکه است. (4) آیه دوم تقریباً مشابه آیه سابق است و به مسأله نزول کتاب و وحی و همچنین مسأله انذار اشاره می کند.

وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَمَنْ حَوْلَها وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ. (5) «این است کتاب مبارکی که نازل کرده ایم، تصدیق کننده چیزی است که پیش از آن نازل شده است. تا با آن مردم ام القری و مردم اطرافش را بیم دهی. کسانی


1- شعراء: 214
2- سجده: 3
4- کشف الاسرار وعده الابرار، ج 9، ص 7
5- انعام: 92.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه