- سرآغاز 1
- در هواپیما 4
- استقرار در هتل 9
- زیارت حرم پیامبر (ص) 13
- به سوی بقیع 42
- در هتل 44
- دنباله ماجرا 92
- به دنبال راه حل 108
- ادامه گفتوگو 112
- بقیه ماجرا 121
- به دنبال راه نجات 147
- خاطرهای از افغانستان 154
- بازگشت به پاکستان 163
- به سوی مسجد شجره 169
- زیارت خانه خدا 172
- بازدید از عرفات و مشعر و منا 174
- بازگشت از سفر 220
بقیه ماجرا
ساعت از 9 شب گذشته بود که ابوخالد و ابوزید خود را به جمع جوانانی که مشتاقانه انتظار آنان را میکشیدند رساندند و بیدرنگ با گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» اجازه صحبت خواستند.
آقای شهیدی ضمن خوشآمدگویی به آنان گفت: خیلی ممنون خواهم شد اگر سعی کنید بقیه سرگذشت خود را به طوری بیان کنید که امشب تمام شود،؛ زیرا ما فردا در مدینه نیستیم و قصد عزیمت به سوی مسجد شجره برای مُحرم شدن را داریم.
ابوخالد ضمن تشکر از جمع حاضر که وقت خود را در اختیار او و همراهش قرار دادهاند گفت: دیشب حرفم به اینجا رسید که به فدا حسین گفتم: چه لزومی دارد حقی که در کتابهای معتبر ماست کتمان کنیم؟
او گفت: منظورم کتمان بزرگان شماست، افرادی همانند ابن تیمیه و ابن قیم و امثال آنان که با آنکه روایات متعددی راه نجات را پیش پای امت نهاده، آن روایات را کتمان نموده، یا بدون دلیل آن روایات را بیاعتبار میدانند و برخی نیز برای جلوگیری از برملا