داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 100

صفحه 100

را لایق آن نیست. تو درویشی را شنیده‌ای امّا چاشنی او را نچشیده‌ای. پس آن درویش خجل و منفعل گشت و جماعتی که در آن جا حاضر بودند به کلمات بازرگان آفرین گفتند و تحسین کردند و این مثل از آن بازرگان به یادگار مانده است که: «ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت».(1)

ترک حج

مرحوم حاج عبدالعلی مشکسار نقل کرد که یک روز صبح در مسجد، آقا احمد مرحوم عالم ربّانی آقای حاج سیّد عبد الباقی- اعلی اللَّه مقامه- پس از نماز جماعت به منبر رفت و من حاضر بودم. فرمود: امروز چیزی را که خودم دیده‌ام، برای موعظه شما نقل می‌کنم.

رفیقی داشتم از مؤمنان، مریض شد به عیادتش، رفتم؛ چون او را در حال سکرات مرگ دیدم، نزدش نشستم و سوره یس و صافات را تلاوت کردم. اهل او از حجره بیرون رفتند و من تنها نزدش بودم. پس او را کلمه توحید و ولایت تلقین می‌کردم؛ ولی من هر چه اصرار کردم، نگفت، با این که می‌توانست حرف بزند و با شعور بود. پس ناگاه باکمال غیظ متوجّه من شده و سه مرتبه گفت: یهودی، یهودی، یهودی.

من بر سرخودم زدم و طاقت توقف دیگر نداشتم. از حجره بیرون آمدم و اهلش نزدش رفتند. درب خانه که رسیدم، صدای شیون و ناله بلند شد. معلوم گردید که مرده است. پس از تحقیق از حالش معلوم شد که این بدبخت چند سال بود که واجب الحجّ بود و به این واجب مهم الهی اعتنایی ننموده تا این که یهودی از دنیا رفت.(2)


1- . کلیات جامع التمثیل، ص 234
2- . داستانهای شگفت، ص 132
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه