داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 101

صفحه 101

نتیجه تکبّر

عمرو بن شیبه می‌گوید: من بین صفا و مروه مردی را دیدم که سوار بر اسبی شده و اطراف او را غلامانی گرفته‌اند و مردم را کنار می‌زنند (تا او سعی بین صفا و مروه را انجام دهد). مدّت‌ها از این واقعه گذشت و من به شهر بغداد رفتم. در یکی از روزهای اقامتم در بغداد، بر روی پل معروف شهر راه می‌رفتم که مردی را دیدم که لباس‌های مندرس پوشیده و پا برهنه است و موهای بلندی دارد. به او نگاه کردم و در صورت او خیره شدم. او به من گفت: چرا به من نگاه می‌کنی؟ گفتم: تو را شبیه مردی دیدم که در مکّه بین صفا و مروه او را دیده بودم که با تفاخر و سوار بر مرکب حرکت می‌کرد و ... آن شخص ژولیده گفت: من همان مردی هستم که در مکّه او را دیده‌ای! گفتم: چرا به این وضع در آمدی؟ گفت: در آن جا که همه مردم در برابر خدا متواضعند، من تکبّر ورزیدم و تفاخر کردم. در این جا که مردم رفعت مقام دارند (و هر کس برای خود شخصیت و شغل و زندگی آبرومندی دارد) خداوند مرا ذلیل کرد و بر زمین زد.(1)

همسفر حجّ

مردی از سفر حجّ برگشته بود و سرگذشت مسافرت خود و همراهانش را برای امام صادق علیه السلام تعریف می‌کرد، مخصوصاً یکی از هم‌سفران خویش را بسیار می‌ستود که چه مرد بزرگواری بود. ما به معیّت


1- . محجّة البیضاء، ج 6، ص 228؛ شنیدنیهای تاریخ، ص 372
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه