داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 103

صفحه 103

راه طولانی

محمد بن یاسر گوید: پیرمردی را در طواف دیدم که روی زرد شده و رنج سفر در او پیدا بود. از من پرسید: از خانه تو تا این جا چه قدر راه است؟

گفتم: دو ماه. گفت: پس تو همسایه خانه‌ای و هر سال به زیارت می‌آیی. از او پرسیدم: از خانه تو تا این جا چقدر راه است؟ گفت: پنج سال، وقتی از خانه خود می‌آمدم، هیچ اثر سفیدی در سر و محاسنم پیدا نبود، اکنون از درازی راه پیر شدم و محاسن و موی سرم سفید گردیده است.

گفتم: زهی طاعتی نیکو و محبّتی صادق، او خندید و این بیت‌ها را گفت:

هر که نهد در ره تو گام راکی نگرد رنج سرانجام را

قبله اگر ساخته‌اند ناکسان‌سنگ و گل و آتش و اصنام را

نقش کنم نام تو برجان خویش‌سجده برم روز و شب آن نام را(1)

حق مادر

بزرگی گفت: عزم حجّ کردم؛ چون به بغداد رسیدم، نزدیک ابوحازم رفتم. او در خواب بود، صبر کردم تا بیدار شد. گفت: این ساعت پیامبر صلی الله علیه و آله را به خواب دیدم، مرا به تو پیغامی داد و فرمود: حق مادر نگه دار، که تو را


1- . مصابیح القلوب، 161، 162
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه