داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 128

صفحه 128

آه عارفانه

جوان فرزانه‌ای می‌خواست مناسک حجّ واجب را انجام دهد، ولی مشکلی پیش آمد و حجّ او فوت شد. جوان از ته دل آهی کشید و بر این عدم توفیق افسوس خورد.

شد جوانی را حجّ اسلام فوت‌از دلش آهی برون آمد به صوت

سفیان ثوری که در آن جا حاضر بود، رو به جوان کرد و گفت: من چهار بار حجّ خانه خدا را به جای آورده‌ام، آیا حاضری پاداش آن آهت را با ثواب حجّ‌های من عوض کنی؟ آن جوان جواب داد: بلی، حاضرم. معامله نیکویی انجام گرفت و هر دو طرف راضی شدند.

بود سفیان حاضر آن جا غمزده‌آن جوان را گفت: ای ماتم زده!

چهار حجّ دارم برین درگاه من‌می‌فروشم آن بدین یک آه من

آن جوان گفتا خریدم و او فروخت‌آن نکو بخرید و این نیکو فروخت

در آن شب سفیان در خواب دید که از هاتف غیبی ندایی آمد که: ای سفیان! تجارت پرسودی کردی و اگر منفعتی خواستی امروز برایت حاصل شد. از این سود فراوان تو، خداوند همه حجّ‌ها را قبول کرد و از تو خشنود گردید. خوش به حالت که حجّ واقعی از آن تو است.

دید آن شب ای عجب سفیان به خواب‌کامدی از حق تعالی‌ش این خطاب

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه