داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 130

صفحه 130

دیدم که گفتم هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود. آن نوجوان ذکر می‌گفت. به او سلام کردم، جواب داد. گفتم: کجا می‌روی؟ گفت: به زیارت بیت اللَّه الحرام. گفتم: چه ذکر می‌کنی؟ گفت: قرآن می‌خوانم. گفتم: هنوز تو مکلّف نیستی، چرا به خودت زحمت می‌دهی؟ جواب داد: من به چشم خویش می‌بینم که از من کوچک‌ترها را مرگ در کام خود می‌کشد. گفتم: قدم‌های تو خیلی کوتاه است و منزل و مقصودت بس دراز؟ جواب داد: بر من است رفتن و برخداست به مقصد رسانیدن. گفتم: زاد و راحله‌ای برای تو نمی‌بینم؟ گفت توشه من یقین و مرکبم پاهایم است.

سد ره توفیق بود گرد علایق‌خواهی که به منزل برسی راحله بگذار

گفتم: از نان و آبت می‌پرسم؟ جواب داد: آیا دیده‌ای که کسی تو را میهمان کند و تو طعامت را همراه ببری؟ مولای من مرا به زیارت بیت خود دعوت کرده و دلیلی ندارد من توشه خود را همراه ببرم. آیا پروردگار من مرا گرسنه خواهد گذاشت؟ گفتم: حاشا.

از نظر من غایب شد. در مکّه او را دیدم که طواف می‌کند. گفت: ای شیخ! آیا شکّ تو زایل شد؟(1)

راز و نیاز نوجوان

مالک بن دینار گوید: شبی خانه خدا را طواف می‌کردم. نوجوانی را دیدم از پرده کعبه گرفته می‌گوید: پروردگارا! لذّت‌ها تمام شدند، ولی آثار آنها باقی مانده است. یارب! چه بسا یک ساعت شهوت، حزن طویلی


1- . رنگارنگ، ج 2، ص 306 و 307
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه