داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 152

صفحه 152

نشسته و خود را به جزیره‌ای رسانیدند و در بیابان بی‌آب و نان جای گرفتند. اتفاقاً در آن وقت وضع حمل همسرش شد و تشنه گردید.

ابوعمرو سر به سوی آسمان بلند کرد و از تشنگی زنش نالید. ناگاه در آن صحرا جوانی با سفره طعامی فرود آمد و پیش ابوعمرو گذاشت و در آن تنگ آبی بود از برف سفیدتر و از یخ سردتر و از عسل شیرین‌تر. از آن طعام و آب بخوردند، پس از آن جوان پرسید: ای بنده خدا! این فضل و کرامت از کجا یافتی؟ گفت: صحبت اهل دنیا را ترک کرده و دل به کرم خدا بستم و به رضای او پیوستم و دایم به ذکر او بودم و ترک آرزوهای دنیا کردم و این کرامت سببش ترک دنیا بود.

ابوعمرو گوید: چون به مکّه معظمه رسیدم در طواف نابینایی را دیدم که به درد دل می‌نالید و می‌گفت: الهی! خطا کردم و عصیان ورزیدم. مرا ببخش و به کرم خود بیامرز که پیروی نفس کردم. من از حال او جویا شدم، گفت: پیش از این کار من دزدی بود و راهزنی می‌کردم. روزی در صحرا مردی را دیدم لباس کتانی پوشیده و در دست خاتم عقیق و فیروزه داشت.

قصد او کردم، مرا گفت: به راه خود برو و نزدیکم میا که کاری نمی‌سازی.

من اهمیتی ندادم و او چندین بار حرفش را تکرار کرد و من وقتی خواستم نزدیکش شوم با دستانش به چشم من اشاره کرد و نوری ساطع گردید و دردم نابینا شدم. الان در این مکان مقدس آمده‌ام که هم توبه نمایم و هم بینایی خود را از خداوند متعال بخواهم.(1)

توبه زبیر عاصی

آورده‌اند که مردی از نزدیکان سلطان محمود- که او را زبیر عاصی


1- . جبله رودی، کلیات جامع التمثیل، ص 94- 95
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه