داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 165

صفحه 165

عارف حقّ شدی و منکر خویش‌به تو از معرفت رسید نسیم

گفت از این باب هر چه گفتی تومن ندانسته‌ام صحیح و سقیم

گفتم ای دوست! پس نکردی حجّ‌نشدی در مقام محو مقیم

رفته و مکّه دیده آمده بازمحنت بادیه خریده به سیم

گر تو خواهی حج کنی پس از این‌این چنین کن که کردمت تعلیم(1)

دفاع از حقّ

هشام بن عبدالملک، با آن‌که مقام ولایت عهدی داشت، و آن روزگار- یعنی دهه اول قرن دوم هجری- از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود هر چه خواست بعد از طواف کعبه، خود را به حجر الاسود برساند و با دست خود آن را لمس کند میسّر نشد. مردم همه یک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند؛ یک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند؛ یک نوع عمل می‌کردند؛ چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی‌توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند، در مقام ابهت و عظمت معنوی عمل حج، ناچیز به نظر رسیدند.

هشام هر چه کرد خود را به حجرالاسود برساند و طبق آداب حج آن‌را لمس کند، به علّت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند. او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند.


1- . طرائف الاولیاء، ص 175.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه