داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 183

صفحه 183

حجّ با بصیرت

حکایت شده است که شبی جنید خانه خدا را طواف می‌کرد؛ پس صدای بانویی را شنید که گفت:

أبی الحبُّ أن یخفی و کم قد کتمتُهُ‌فأصبح عندی قد أناخ و طنّبا

اذا اشتدّ شوقی هام قلبی بذکره‌و ان رُمت قرباً من حبیبی تقرّباً

جنید به او گفت: آیا به خداوند یقین نداری که در این مکان چنین با خدایت سخن می‌گویی؟ آن زن به او نگاه کرد و گفت:

لولا التقی لم ترنی‌أهجُر طیبَ الوسَن

ان التقی شرّ دنی‌کما تری عن وطنی

أفِرُّ من وجدی به‌فحبّه هیّمنی

سپس گفت: ای جنید! آیا بیت را طواف می‌کنی یا صاحب بیت را؟

گفتم: من بیت را طواف می‌کنم. آن زن سرش را بالا برد و گفت: منزّه است خدای من، منزّه است خدای من، چه بزرگ است مشیّت تو در آفرینشت! خلقی هستند که مانند سنگ، به سنگ‌ها طواف می‌کنند!

سپس سرود:

یطوفون بالاحجار یبغون قربةًالیک و هم أقسی قلوباً من الصّخر

جنید گوید: او این اشعار را می‌سرود که غشّی بر من عارض گردید و بیهوش بر زمین افتادم. وقتی به هوش آمدم، آن بانو را ندیدم.(1)


1- . هدایةالسالک، ج 1، ص 162 و 163
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه