داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 184

صفحه 184

آب دیده

زن مؤمنه‌ای از ماوراء النهر با شوهر و برادرش به سفر حجّ می‌رفت.

چون به بغداد رسید، شوهرش در دجله افتاد و غرق شد و چون به صحرا رفتند، برادرش از شتر افتاد و مرد. چون به میقات رسید به احرام مشغول شد، دزدان مالش را بردند. چون به مکّه رسید و به در مسجدالحرام شد، عذر زنانش افتاد. آن بیچاره آه از میان جان بر کشید و گفت: خداوندا! در خانه خود بودم، نگذاشتی و از خویش و تبارم جدا کردی. شوهرم غرق شد، برادرم هلاک گردید، مالم را دزدان بردند، با این همه محنت‌ها به در خانه تو آمدم. در بر من بستی و حیرانم گذاشتی؟! می‌خروشید و می‌نالید.

آوازی بشنید که گفت: شاد باش که چندین هزار لبّیک حاجیان و یا ربّ غریبان در هوا مانده بود، محلّ آن نداشت که به در گاه قبول ما آید، آب دیده تو و آه جگر سوخته تو، همه را به درگاه ما کشید، ما رنج تو را ضایع نکنیم.(1)

دنیا در خدمت زن حاجی

حسن بصری گفت: در مکّه مشغول طواف بودم. دیدم پیر زن عابده‌ای مشغول طواف بود. پرسیدم: تو کیستی؟ جواب داد: از دخترهای پادشاهان غسان می‌باشم. پرسیدم: خوراک تو از کجا می‌رسد؟ گفت: همین که روز به آخر می‌رسد، زنی می‌آید و دو گرده نان و کوزه‌ای پر از آب پیش من می‌گذارد و می‌رود. گفتم: آن زن آراسته شده دنیاست؛ چون تو خدمت


1- . مصابیح القلوب، ص 396
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه