داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 186

صفحه 186

می‌داری؟ گفتم: ای واللَّه! گفت: خداوندا! اگر راست می‌گوید، چشمانش را باز ده. در حال چشمم روشن شد. گفتم: به خدای سوگند! تو کیستی؟

گفت: من خضرم و از جمله موالیان علی بن ابی‌طالب می‌باشم.(1)

خانه پروردگارم

حکایت شده است که زن عابده‌ای حجّ کرد. زمانی که داخل مکّه شد، ایستاد و پرسید: خانه پروردگارم کجاست؟ به او گفتند: این (و اشاره به کعبه کردند) خانه خداست.

پس او شتاب برداشت و با سرعت خود را به کعبه رسانید و پیشانیش را به دیوار خانه خدا چسباند. او در همان حال بود که به دار باقی شتافت و رحلت نمود.(2)

دوستی خدا با حجّ گزار

ذوالنّون مصری می‌گوید: طواف کعبه می‌کردم، ناگهان دیدم نوری طالع شد و به آسمان رفت. بعد از طواف درباره آن نور متفکّر بودم. ناگاه صدای حزینی شنیدم، متوجّه شدم دیدم بانویی از پرده‌های کعبه گرفته و می‌گوید:

أنت تدری یا حبیبی‌یا حبیبی أنت تدری

و نحوا الجسم والدمع یبوحان بسرّی

یا حبیبی قد کتمت‌الحب حتّی ضاق صدری

از کوی حیات تا در مرگ‌جز نیم نفس مسافتی نیست

این طرفه که اندرین مسافت‌گامی ننهی که آفتی نیست

ذوالنون گوید: از این سخنان که شنیدم متشنج شدم، بعد دیدم آن بانو


1- . مصابیح القلوب، ص 91
2- . هدایة السالک، ج 1، ص 157
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه