داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 187

صفحه 187

مناجات می‌کند و به شدّت گریه می‌نماید و می‌گوید: «إلهی وسیّدی بحبّک لی إلّاما غفرت لی»؛ «الها و سرورا! به دوستی تو با من که مرا بیامرز». این سخن او را بزرگ شمردم و گفتم: ای بانو! به این کفایت نمی‌کنی که بگویی «به حق دوستی من خدایا» تا این که می‌گویی «به حقّ دوستی تو با من».

پس جواب داد: دور شو از من ای ذوالنّون! آیا نمی‌دانی که به درستی جماعتی هستند که خداوند آنها را دوست می‌دارد و آنان او را دوست می‌دارند. آیا نشینده‌ای که خداوند می‌فرماید: فسوف یأتی اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه. سبقت گرفته، محبّت خدا به بندگان قبل از محبّت آنان به خداوند. پس گفتم: تو از کجا دانستی که من ذوالنونم. جواب داد: ای جاهل! قلب‌های جماعتی در میدان اسرار خداوندی جولان می‌کنند، شناختم به تعلیم پروردگار خودم. بعد گفت: نظر کن به عقب خود، وقتی روبرگرداندم ندانستم که آن زن به آسمان عروج کرد یا به زمین فرو رفت و از نظر من غایب شد.(1)

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس‌زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کاردلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش‌می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

پاداش احسان و نیکی به حاجیان

ابوسعید از فرمایشات پیامبر علیه السلام سخن می‌گفت و گرداگردش را عده‌ای از یاران گرفته بودند و گوش جان به سخنان وی سپرده بودند. در این میان ناگاه قافله دزد زده‌ای از راه در آمد که با دلی پر رنج و افسرده حجّ را ترک


1- . علی اکبر عماد، رنگارنگ، ج 1، ص 413 و 414
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه