داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 34

صفحه 34

نشست. او رهسپار مکه شد و در آن جا مقیم گردید، روزی پسرش که از جایگاه پدر با خبر شد به دیدن وی عزم حج کرد. چون به موسم حج رسید، ابراهیم او را دید از او برگشت و به گوشه‌ای باز شد و بسیار بگریست و گفت: خدایا همه خلق در هوای تو واگذاردم و از خان و مان و فرزند در گذشتم تا به دیدار تو رسم، دیگر مرا به دیدار فرزند علاقه نباشد.(1)

رحمت خداوند

بایزید بسطامی گفت: شبی به خواب دیدم که قیامت برخاسته است، مرا حاضر کردند.

حق گفت: یا بایزید! چه آوردی در این روز؟

گفتم: بارخدایا هفتاد حج‌وعمره، گفت: خزینه‌من پرازحج‌وعمره است.

گفتم: هفتاد غزا، گفت: خزینه من پر از غزاست.

گفتم: خدایا! هفتاد هزار ختم قرآن. گفت: خزینه من پر است از این.

گفتم: نمازها به جماعت، گفت: خزانه من پر است.

گفتم: الهی! به فقر وفاقه آمده‌ام و امید عفو و رحمت و کرم دارم. گفت:

اکنون راست می‌گویی، در خزینه ما جز رحمت و فقر و فاقه نیست. در بهشت رو به رحمت من کن.(2)

هرکه دوست خداست زنده است

یکی از مریدان ابو یعقوب سوسی در مکه به نزد او رفت و گفت: ای


1- . داستانهای عرفانی، ص 36؛ تفسیر کشف الاسرار، ج 1، ص 394
2- . بحر الفوائد، ص 100 و 101؛ داستان عارفان، ص 138 و 139
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه