داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 35

صفحه 35

استاد! من فردا می‌میرم، در وقت پیشین این دینارها را از من بستان و نیمه‌ای از آن را خرج قبر من کن و با نیمه دیگر برایم کفنی آماده کن. روز دیگر در وقت پیشین گرد خانه کعبه طواف می‌کرد، که روح تسلیم کرد.

ابو یعقوب گوید: او را کفن کردم و غسل بدادم، سپس او را در قبر نهادم، دیدم که هر دو چشم بگشاد.

گفتم: تو زنده‌ای؟ گفت: من زنده‌ام و هر کس که دوست خداست زنده است.(1)

کشته شدگان تیغ دوست

ابراهیم ادهم گوید: دلشاد و خرم به حج می‌رفتم، چون به ذات العرق رسیدم، هفتاد نفر مرقع پوش را دیدم که مرده بودند. از گوش و بینی همه شان خون ریخته و در میان رنج و خواری جان داده بودند. چون اندکی در میان آنها گردش کردم، یکی را نیم مرده، زنده یافتم. آهسته به پیش او رفتم و جویای حالش شدم، گفتم: چرا بدین گونه به خون در افتاده‌ای؟

گفت: ای ابراهیم! از دوستی، که ما را بی‌باک و به زاری بکشت و بسان کافران در خاک و خونمان انداخت. ای شیخ! بدان ما هفتاد نفر بودیم که عزم کعبه داشتیم. همه پیش از سفر بنشستیم و به خاموشی گزیدن عهد بر بستیم. دیگر گفتیم که در این راه به چیزی جز خدا نیندیشیم؛ به غیر ننگریم و همچون پروانه غرق شمع باشیم. چون قدم به بیابان گذاشتیم در ذات العرق با خضر روبه رو گشتیم. خضر به ما سلامی کرد و جوابی بشنید.

چون ما از خضر استقبال دیدیم، این را به فال نیک گرفتیم.

چون از این قضیه خاطرمان آرام و مطمئن شد، از هاتفی خبر رسید که


1- . هزار مزار، ص 54؛ داستان عارفان، ص 156
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه