داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 38

صفحه 38

این است که همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو قرار داده‌ایم این خودش لبیک ماست.

عشق و ترس تو، نشانه لطف ماست و هر یا رب گفتن تو، یک لبیک به همراه دارد.

گفت: آن اللَّه تو لبیک ماست‌و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

حیلها و چاره‌جوییهای توجذب ما بود و گشاد این پای تو

ترس و عشق تو کمند لطف ماست‌زیر هر یا رب تو لبیک هاست(1)

انفاق و حج مستحبی

گویند: بایزید بسطامی (یکی از عرفای معروف) عازم حج شد. در مسیر راه به هر شهر و دیار که می‌رسید به پرس و جو می‌پرداخت تا یک مرد الهی بیابد و او را زیارت کند. تا این که در شهری، پیرمرد نابینایی را یافت و پس از اندکی گفت و گو با او فهمید که آن روشندل، مرد حقیقت است. نزد او نشست و احوال او را پرسید: او گفت: شخص فقیر و عیالمندی هستم، سپس آن پیر از بایزید پرسید: عازم کجا هستی؟ گفت:

عازم حج، پرسید: چه داری؟ گفت: دویست درهم که در گوشه لباسم دوخته‌ام.

پیش او بنشست و می‌پرسید حال‌یافتش درویش و هم صاحب عیال


1- . مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص 13.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه