داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 42

صفحه 42

دست به دعا برداشتم و گفتم: پروردگارا! ما را در پند گیری از این ماجرا یاری فرما.(1)

مرکب صبر

از ابراهیم ادهم حکایت شده است که سالی پیاده برای حج می‌رفت.

ناگاه عربی سوار بر شتر به او رسید و گفت: ای شیخ! کجا می‌روی؟ ابراهیم گفت: به زیارت بیت خدا می‌روم. با تعجب گفت: می‌بینم تو پیاده هستی، راه به این دور و درازی را چطور خواهی رفت؟ گفت: مرا مرکب هاست.

پرسید: کجا و کوست آن مرکب ها؟

گفت: «وقت نزول بلا بر مرکب صبر سوار می‌شوم. وقت نعمت بر مرکب شکر سوار می‌شوم. در وقت نزول قضا بر مرکب رضا سوار می‌شوم. هر گاه نفس من مرا بر چیزی ترغیب نماید، من یقین می‌کنم بقیه عمرم خیلی کم مانده، از وی اعراض می‌کنم».

اعرابی گفت: در این صورت تو سواره‌ای و من پیاده سیر و سیاحت می‌کنم؛ هنیئاً لأرباب النعیم نعیمهم.(2)

از دنیا بریده

شخصی متمکن و دولتمند به مکه رفت و مجاورت اختیار نمود و مدت متمادی در آن جا مسکن گرفت. سالی همشهریان او به حج آمدند.

در ملاقات به او گفتند: هیچ آرزو نمی‌کنی که به وطن خود برگردی و املاک خود را ببینی؟ در جواب گفت: چه امید باز آمدن است به دنیا،


1- . رنگارنگ، ج 1، ص 343 و 344
2- . همان، ج 2، ص 153
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه