داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 44

صفحه 44

همسایه رفتم و از آن غذا که پخته بود، اندکی طلب کردم. همسایه اشک چشمش جاری شد و گفت: چند شبانه روز بود که کودکان من چیزی نخورده بودند و از بی‌قوتی، قدرت گفتار نداشتند. امروز در خرابه‌ای مرداری یافتم، به ناچار قطعه‌ای از گوشت آن را جدا کردم و با آن طعام پختم. آن گوشت اگر بر ما حلال باشد، بر شما حرام است.

دلم از رنج بینوایی همسایه‌ام سخت به درد آمد، به خانه بازگشتم. آن سیصد دینار که برای خرج راه حج آماده کرده بودم، برداشتم و به وی دادم و گفتم: این را نفقه فرزندان خود کن.

آن وقت دریافتم چگونه حج علی از شهر بیرون نرفته قبول افتاده و به خاطر نیت پاک وی حج سفر کنندگان نیز قبول گشته است.(1)

سینه مؤمن حرم خداست

نقل است که سیدی بود که او را ناصری می‌گفتند، قصد حج کرد. چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد. جنید پرسید که سید از کجاست؟ گفت: از گیلان. جنید پرسید: از فرزندان کیستی؟

گفت: از فرزندان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام.

جنید گفت: پدر تو دو شمشیر می‌زد: یکی با کافران و یکی با نفس.

ای سید تو که فرزند اویی! از این دو، کدام کار انجام می‌دهی؟

سید چون این را شنید، بسیار گریست و پیش جنید غلطید و گفت: ای شیخ! حج من بود، مرا به خدای راه نمای.

گفت: این سینه تو حرم خاص خدای است، تا توانی هیچ نامحرمی را


1- . طرفه ها، ص 21
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه