داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 46

صفحه 46

ذوالنون پرسید: تا کجا؟ گفت: تا خانه دوست. پرسید: بی‌آلت سفر مسافت بعید قطع کردن، چگونه میسّر می‌شود؟ گفت: ویحک یا ذوالنون! آیا در قرآن نخوانده‌ای که: «وحملنا هم فی البر و البحر».

ذوالنون گفت: چون به کعبه رسیدم، او را دیدم که طواف می‌کرد؛ چون مرا دید، خوش بخندید و به من گفت:

تو را داعیه تکلیف در کار آورده است و مرا جاذبه او به این دیار.(1)

تائب عاشق

حکایت شده است که یکی از وزیران بزرگ، در دوران وزارتش با خود اندیشه و تفکر می‌نمود و خودش را نصیحت می‌کرد. ناگهان روشنایی توبه بردلش تابیده، دست از وزارت شست و به سوی مکه شتافت. آن تائب عاشق، پیاده اندوهناک و گریان طی طریق می‌نمود، تا خود را به کنگره عظیم حج برساند.

وقتی بزرگان حرم شنیدند که او می‌آید، از مکه خارج شدند و به استقبالش شتافتند. اما او را دیدند ژولیده موی که آثار دگرگونی حال و تغییر سیما از او هویدا بود، با شگفتی از او پرسیدند: چگونه بعد از آن همه نعمت و شادی این راه طولانی را با پای پیاده و به این کیفیت پیموده‌ای؟!

در جواب گفت: بنده‌ای که نفسش او را به طرف خانه مولایش می‌برد، چگونه می‌رود؟ اگر قدرت داشتم، همه این راه را از سر شوق با سر می‌آمدم.(2)


1- . لوایح، ص 8؛ داستان عارفان، ص 48
2- . هدایة السالک، ج 1، ص 155
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه