داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 61

صفحه 61

آفتاب گرم عربستان به طور عمودی بر سرش می‌تابید درجه حرارت نزدیک پنجاه بود. سنگ‌های کف مسجد الحرام داغ و هوا فوق العاده تفتان بود؛ اما او فارغ البال و آرام باز هم طواف می‌کرد و در مجاورت درب کعبه صلوات می‌فرستاد و دعا می‌خواند. طوافش که پایان می‌یافت، وارد حجر اسماعیل می‌شد، در زیر ناودان طلا می‌ایستاد و دعای وارده را می‌خواند، پس در پشت مقام حضرت ابراهیم، به نماز طواف می‌ایستاد، دانه‌های اشک چون گوهری تابناک بر رخسار درخشانش جاری بود.(1)

کرامات بزرگان

آیت اللَّه حسن زاده آملی در باره کرامات مرحوم الهی قمشه‌ای می‌نویسد: حاجیان در راه مکه برای اقامه نماز توقف می‌کنند. آقای الهی قمشه‌ای از ماشین پیاده می‌شود و به گوشه‌ای رفته، نماز می‌گزارد. در این هنگام ماشین حرکت می‌کند ووی از کاروان جا می‌ماند.

در این حال ماشین سواری شیکی جلوی پایش می‌ایستد و راننده آن می‌گوید: آقای الهی! ماشین شما رفت؟ جواب می‌دهد: بلی. می‌گوید:

بیایید سوار شوید. وقتی سوار می‌شود، با یک چشم به هم زدن به ماشین خودشان می‌رسد، فوراً پیاده شده و به ماشین خود می‌رود. وقتی برمی‌گردد، می‌بیند ماشین سواری نیست. از مسافران می‌پرسد: این ماشین سواری که مرا این جا رساند، کجا رفت؟ مسافران می‌گویند: آقای الهی، ماشین سواری کدام است؟ این جا توی این بیابان، ماشین سواری پیدا نمی‌شود.(2)


1- . یادواره شهید دستغیب، ص 34
2- . در آسمان معرفت، ص 234
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه