داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 85

صفحه 85

همان صدا به من گفت: وارد این حریم بشو و پشت سر آقا طواف کن.

من فوراً پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولی عصر علیه السلام می‌رفتم و به قدری نزدیک بودم که دستم به پشت آقا می‌رسید.

آهسته دست به پشت عبای آن حضرت گذاشتم و به صورتم مالیدم و می‌گفتم: آقا قربانت بروم! ای امام زمان فدایت بشوم! و به قدری مسرور بودم که فراموش کردم به آقا سلام کنم.

خلاصه همین طور هفت شوط طواف را بدون آن‌که بدنی به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه برای من مزاحمتی داشته باشد انجام دادم.

و تعجب می‌کردم که چگونه از این جمعیت انبوه کسی وارد این حریم نمی‌شود. آقای اراکی رحمه الله می‌گوید: چون او تنها خواسته‌اش همین بود سؤال و حاجت دیگری از آن حضرت نداشته است.(1)

حجّت امام زمان

ابوالقاسم علی کوفی گفت: روزی در موسم حجّ در طواف بودم. در شوط هفتم نظرم به جمعی افتاد که حلقه زده بودند و در آن میان شخصی در کمال فصاحت تکلُّم می‌کرد. به زودی طواف را تمام کرده پیش او رفتم. جوانی خوش روی دیدم که به فصاحت، بلاغت، خوش کلامی، ادب، تواضع و حسن سلوک او تا آن روز کسی را ندیده بودم.

خواستم تا با او سخن گویم و سؤال کنم، مرامنع کردند. پرسیدم: این کیست؟ گفتند فرزند رسول خداست. هر سال یک بار در این جا پیدا می‌شود و ساعتی با خواص اصحاب خود صحبت می‌دارد.(2)


1- . ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 103 و 104
2- . کفایة المهتدی، ص 184
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه