داستان‌ها و حکایت‌های حج صفحه 89

صفحه 89

خواب بر چشمانم غلبه کرد. وقتی بیدار شدم که کاروان حج رفته بود و من تنها مانده بودم.

نمی‌دانستم به کدام طرف بروم؟ وحشت سراپایم را گرفته بود. به یادم آمد آنچه را که عالم بزرگوار سید بن طاووس در کتاب امام نوشته که: اگر کسی راه را گم کرد، با صدای بلند صدا بزند: «یا اباصالح» پس به سمتی متوجه شدم و به آواز بلند صدا می‌کردم: یا اباصالح. و مقصودم حضرت صاحب الامر علیه السلام بود. در این که حال فریاد می‌کردم، عربی را دیدم که سوار برناقه‌ای است؛ به من فرمود: از کاروان عقب مانده‌ای؟

گفتم: آری.

فرمود: در ردیف من سوار شو تا تورا به قافله برسانم. من سوار شدم ساعتی نگذشت که به قافله رسیدم، مرا پیاده کرد و فرمود برو.

گفتم: تشنگی مرا رنجور کرده است. دیدم از زین مرکب خود مشک آبی آورد و مرا سیراب کرد. به خدا سوگند! که هرگز لذیذتر و گواراتر از آن آب نیاشامیده‌ام. پس به کاروان ملحق شدم و متوجه او گشتم. او را ندیدم در کاروان جست‌وجو کردم و هر چه کوشش کردم دیگر او را ندیدم.(1)

امام زمان هر سال در حج است

مرحوم شیخ عباس قمی حکایتی از شیخ مهدی ملّا کتاب نقل کرده است که: مرحوم شیخ مهدی در سال آخر عمر خود قصد حجّ کرد. به او گفتند: خوب است به کربلا مشرّف شوی و عرفه را در خدمت حضرت امام حسین علیه السلام باشی که ثواب حجّ دارد. فرمودند: می‌خواهم مکّه روم به دو جهت: یکی آن که شاید در رفتن یا برگشتن در بین راه وفات کنم و حقّ


1- . منتهی الآمال، ج 2، ص 474، حکایت 17؛
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه