حدیث قافله‌ها صفحه 58

صفحه 58

می‌کنید؟ گفتند: نصفه با او قرار کرده‌ایم، بیست و دو تومان اخوه را، یازده تومان بدهیم به حمله دار و یازده تومان مال خودمان.

شش ساعت و نیم به غروب مانده آمدیم به همان مکان که وقت رفتن منزل کرده بودیم، هی کجاوه آمد دیدم عکام ساختگی، به قدر سه ساعت طول کشید، تا اینکه تمام حاج آمدند چادر زدند، همان طریق، قصاب، زن‌های نان خرد و چیزهای دیگر فروش، همان فراش‌ها، البته بقدر دویست نفر حاجی سرنشین، رخت‌های عربی پاره پاره پوشیده، عوض عکام درست کرده بودند، حمله دارها یک حاجی هندی را [نیز] به میان بار مفرش(1) خوابانیده بودند و نمد روش (رویش) کشیده بود (ند). حاجی سلمان همین که بار مفرش [را] آمده بود بگذارد به او زده بود، نمد پس رفته بود سر هندی پیدا شده بود، زامل شتر را خوابانیده بود، هندی را آورده بسیار زده بود، پسر حاجی سلمان را هم قدری زده بوده اسمش را نوشته.

مهارت در تیراندازی

یوم پنج شنبه بیست و نهم، اتْراق شد در جبل، غره ماه تالار و چند نفر از قوم و خویش هایش سه ساعت به غروب مانده آمدند به چادر بنده دیدن، با پنجاه شصت نفر عرب اطراف چادر و [وسط] چادر تمام نشستند، شیرینی و چای و قهوه خوردند، در جبل بسیار قلیان کم می‌کشند، از محمد امیر پرسید که آن تفنگی که عرب‌ها را زد و آن نشانه‌ها را زد کدام است؟ تفنگ بسته بود به دیرک نشان داد و تعریف انداختن مرا کرد، از من خواهش کرد اگر چه زحمت است لکن میل دارم دو سه تیر تفنگ بیندازید من ببینم، گفتم به چشم. آدم خودش را صدا نمود، به زبان عربی باش (بهش) گفت، یک نشانه بیار.

رفت یک استخوان(2) کَت شتر را آورد. باش [به او] گفت که دورتر بگذار. برو به قدر یک صد قدم، زمین را قدری کند، در زمین نصب کرد من گفتم این نزدیک است ببرید دورتر، آدم بنده رفت بقدر پنجاه قدم دورتر بود گذاشت. با هم می‌گفتند دور است، همان تیری


1- . آنچه روی زمین بگسترانند و روی آن بخوابند.
2- . در متن استخان.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه