صبح اندیشه صفحه 171

صفحه 171

رسیده را متوجه سازد. کم‌کم افراد رسیدند، از جمله حاج‌آقای هاشمی، روحانی زائر و نحیف.

نماز شکر و تحیت بجای آوردم. اذان صبح شد، بانگ «اللَّه‌اکبر» در صحرای مشعر! در آن صبح‌گاه! بعد از آن همه تلاش و دلهره، بعد از 20 ساعت گرسنگی و تشنگی! دلپذیرتر و روح‌بخش‌تر از آن بود که بتوانم توصیف کنم. گویی سنگ‌ها، کوه‌ها، درّه‌ها، ستاره‌ها، آسمان، زمین و همه چیز فریاد می‌زدند: «اللَّه‌اکبر».

فراموش کردم که بیمارم! فراموش کردم که شب گذشته را اصلًا نخوابیده‌ام! فراموش کردم که گرسنه‌ام! فراموش کردم که تشنه‌ام! بانگ اذان سیرابم کرد! سرمستم کرد! غرق در شور و شعف، آشفته و دلباخته.

روحانی اتوبوس، به افراد اعلام کرد که نیّت کنند، نیّت وقوف در مشعرالحرام. بعد با صدای بلند گفت: «به فرمان خداوند متعال در مشعرالحرام وقوف می‌کنم از برای انجام اعمال حج تمتع قربة الی اللَّه» و ما با صدای بلند تکرار کردیم. بعد نماز صبح را به امامت ایشان به جای آوردیم. وای که چه جذبه‌ای داشت! همین اذان و همین نماز ارزش تمام زحمات سفر را داشت و خیلی هم بیشتر.

سنگی به سنگ

حرکت کردیم؛ حرکت به سوی سرزمین حاج ابراهیم، کسی که خداوند در قرآن او را «حاج» خطاب کرده! حرکت به سوی منا و قربان‌گاه! ساک را به دوش انداختم و باز هم با «اللَّه مدد» یک ساعت و نیم حرکت در سیلاب جمعیت و سرانجام چادرهای برافراشته در سرزمین منا!

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه