- مقدمه 1
- اشاره 2
- فصلاول عمره مفرده (سال 1375) 2
- تلنگری به اندیشه 3
- به سوی او 6
- سکوت، تنها راه چاره 11
- باغ بهشت 15
- آیا خطا کردم؟ 18
- دریغ و صد دریغ 20
- ستون عایشه 21
- هفت دیار عشق 23
- باخت جبران ناپذیر 28
- باید دوید 29
- تفاوت در حرکات 31
- پنجاه سال اشتباه 33
- سلام بر رسول خدا (ص) 36
- کاش تکهسنگی بودم 38
- سنگ سبزم 48
- مکان رازها 50
- سکوی یاران 53
- سلام بر صبرش 55
- مأوای پاکان 57
- در راه خانهی خدا 62
- خدایا! بفرمانم 65
- اژدها نمرده است 69
- فرشتهها بالبال میزدند 72
- درب خانه باز بود 73
- در مرکز عشق و عالم 78
- یا حَیّ یا قیّوم 82
- کعبه هم طواف میکرد 84
- باید رنج کشید 89
- راز بزرگ 90
- شاهزادهای در حرم 96
- قصهی نهنه گلواری 100
- سلام بر صحرا 103
- شعور خلاق 108
- 180 درجه چرخش 109
- زائر منگولهدار 111
- غار حرا 113
- او احَد است 121
- شش روز خدا 123
- کدام سوره را بخوانم؟ 127
- هر چه هست، خداست 130
- کجا بروم؟ 131
- شهر اندیشه 135
- وداع 138
- بازهم رنج 141
- محمد (ص) چه میدید؟ 144
- شیطان جان میگرفت 149
- کتاب یک برگی 151
- فصل دوم حج واجب (سال 1382) 156
- اشاره 156
- مقدّمه 157
- صبر و طاقت فرشتهها 161
- دریافتها 162
- کمتر از چوب 164
- بدرود ای شهر عشق 166
- گاهوارهی اسرار 167
- محشر صغری 168
- سنگی به سنگ 171
- یک حرف هم بس است 173
- حاج ابراهیم 174
- داوری داور 176
- پیام آخر و شهادتین 177
- نتیجهی امتحان 179
- چهار گناه در چهل دقیقه 181
- وادی مقدس 182
- نگاه و اندیشه 185
- مبارک سحری، فرخنده شبی 188
- به قربانگاه رفتم. 188
- همه را در عبادت میبینم 189
- به حرم امام حسین (ع) رفتم 189
- رودی عظیم کعبه را دور میزد 189
- گنجینه اسرار بود 189
- پیاده شو و پیاده برو 191
- حاجآقا به صورت لوتوس نشسته بود 193
- آرزویم فقط حج مادر بود 195
- حالا نمیر، مادر! 197
- هزینه کربلا 198
- او دو بار دستم را گرفت 200
- حالا به ما بسپار 202
- بانوی غمخوار 203
- مادرم گفته بود: نمیمیرم 205
- نوشدارو در حرم 205
- امدادهای دیگر 206
- بعد از مردن به حج رفتم 209
- شک کردم که او کیست؟ 210
- یک نفر دستم را میگیرد 211
- در آغوش حضرت ابوالفضل علیه السلام 212
- گفتم یا ابوالفضل! 213
- او را در آغوش کشیدم 213
- هنوز هم معماست 214
- سوار نقاله شدم 214
- ناشناسی او را به هتل برد 214
- زائری نشان میخواست 215
- مادرم طیالارض کرده بود 216
- شفای دخترم 217
- شفای بیماری قلبم 217
- آنها صدایم کردند 218
- مادرم جوانتر شده 219
- به خودش سپرد 220
- کار کوچک و پاداش بزرگ 220
- پایان مصاحبه و مناسک 222
انجام بقیه اعمال یک باره مورد عفو و رحمتش قرار گیرم.
در این تنگنا و بیچارگی، راهی به نظرم رسید: به دعای دیگران آمین بگویم. به دعای هندیها، پاکستانیها، مالزیاییها، غناییها، ترکها و ...
به هر زبان که بگویند و هر چه بخواهند؛ من فقط آمین بگویم تا دریای رحمتش به تلاطم درآید. در دو شوط آخر طواف نساء؛ ذکرم، آمین گفتن به هر صدا و به هر زمزمهای بود. شوط هفتم داشت به پایان میرسید؛ نفسم بند آمده بود! قلبم در سینه چون مرغی سرکَنده شده بود! نتیجه؟ نتیجه چه میشود؟ چند لحظهی دیگر، داور چه داوری میکند؟
به دو قدمی خط حجرالاسود رسیدم. فقط دو قدم دیگر؛ طواف هم به پایان میرسد و نمره ثبت خواهد شد! با چهرهای برافروخته و فریادی دردناک، گفتم: «خدایا! از من روسیاه بپذیر!» و قدم به خط پایان گذاشتم.
پیام آخر و شهادتین
اینک فقط دو رکعت نماز طواف نساء باقی مانده، عرق کرده بودم و همچنان نفسنفس میزدم. بدنم مورمور میکرد. دو رکعت نماز را شروع کردم. این نماز شاید حالتی از نمازی را داشت که به محکوم در پای بند دار، فرصت بدهند که دو رکعت نماز بخواند و امکان عفوش در این فاصله هم وجود داشته باشد.
انتظار داشتم آخرین کلمهی نماز طواف را که خواندم، یک تحوّل و حالت خاصی در خودم احساس کنم. آسمان را روشنتر ببینم و این طور چیزی! سلام نماز را کمی طول دادم و سرانجام نماز تمام شد و تمام اعمال هم به پایان رسید. کمی منتظر ماندم؛ آرام به اطراف و بالا نگاهی انداختم.
همه چیز طبیعی و عادی به نظر میرسید، ولی کاملًا احساس سبکی