صبح اندیشه صفحه 18

صفحه 18

گریه کردم! حاجی دیگر چیزی نگفت. ولی من ول کن معامله نبودم. حالا که بند را به آب داده‌ام تا توانستم گریستم.

نماز شروع شد. در حین نماز، هی چشمم به منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌افتاد و هی به محراب. سعی می‌کردم لااقل تا نماز تمام نشده، آن‌ها را فراموش کنم. نکند یک دفعه، هق هقی کنم و نمازم باطل شود. البته می‌دانستم گریه به خاطر خوف از خدا نماز را باطل نمی‌کند.

حاجی هم ول کن معامله نبود. نماز که تمام شد، رو به من کرد و گفت:

- می‌دانی روضةالنّبی کجاست؟

- روضةالنّبی؟

- بله روضةالنّبی.

- مگر همین جا نیست که نماز می‌خوانیم؟

اسم این مسجد، مسجدالنبی است. ولی روضةالنّبی به قسمتی از این مسجد می‌گویند. آن نوشته را می‌توانی بخوانی. با زحمت خواندم نوشته بود: «بَینَ بَیْتی و مَنبَری روضَةٌ مِن رِیاض الجَنّة» پرسیدم: معنی آن چیست؟ گفت: اون جا که قبر رسول خداست، منزلش بوده، این جا هم که می‌بینی منبرش. رسول خدا علیه السلام فرموده: «بین خانه و منبرم باغی است از باغ‌های بهشت». هر کس این جا نماز بخواند نمازش هزار برابر حساب می‌شود! این بار دچار چنان حالتی شدم که کنترلم را از دست دادم و های‌های گریستم، آنقدر گریستم که حاجی هم گریست.

آیا خطا کردم؟

با صدای مدیر کاروان مثل برق از خواب پریدم. سریع غسل کردم و وضو گرفتم و به همسرم گفتم: «من باید امروز جای خوب مسجد را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه